«میدونی من فک میکنم که نماز مثل تمرین تئاتره. سر تمرین باید تمرکز داشته باشی، واسه چند ساعت همه ی داستانای دیگه رو بندازی دور. تنها چیزی که تو ذهنت بمونه کشش عضلاتت باشه. نماز دقیقا مثل تمرین تئاتره. واسه چند دقیقه باید هرچی هست و نیست رو بریزی دور، بری با خالقت حرف بزنی. ببین خیلی چیز ساده ایه. اینکه مثل تمرینت به نمازتم عشق بورزی و لحظه شماری کنی که صدات بزنن بری. یکی میگفت یه نفر وقتی صدای اذانو میشنوه صدای یه دعوت شخصی رو میشنوه. گور بابای هر کاری که داری قبل از اذان میکنی. خیلی چیز قشنگیه، نه؟»

«...با توجه به حرف تو وقتی واسه نماز خواندن اذان و اقامه میگیم درواقع داریم تمرکز لازم برای تمرین تئاترو به دست میاریم، نه؟»

«...البته که نماز و تمرین قابل قیاس نیست. ولی جفتش حال منو به شدت خوب می‌کنه...»

 

قسمت‌هایی از گفت‌و‌گوی ما

تو سزاوار یه نگاه از  سر شیفتگی زیادی.