امروز خوشحال خوشحال بودم. ولی هی اشک میومد لب چشمم. هی نمیذاشتم بریزه. سر ناهار خوشمزم وسط هو آی مت یور مادر. سر کلاس آیین نامه وقتی میخندیدیم. وقتی واسه بابا تعریف میکردم چجوری تو موقعیتهای افتضاح خندم میگرفت و بابا خندید. تو راه شاهین شهر وسط آهنگ بهنام بانی. سر میز پلاستیکی با صندلیهای لق و فلافل تند. تو شهربازی وسط ماشین بازی و جیغ من و غزل. وسط اجرای آیت. همش میخواستم گریه کنم. نشد. نتونستم. کاوه آفاق بغضمو شکوند. نرما. نه هق هق.