وای چقدر وحید رو می‌فهمم. نمی‌دونم اصلا همچین چیزی رو واقعا تجربه کردم یا توی تصوراتم بوده ولی کاملا موقعیت رو درک می‌کنم و خودم رو به جاش می‌بینم. فک کنم همین هفته‌ی پیش بود که داشتم فکر میکردم اگه یهو یکی وسط اجرا دیگه نتونه ادامه بده چی میشه. اگه نخندن چی میشه. اگه تئاتر کمدی اجرا کنم و نخندن چی میشم؟ قطعا تا امشبم کاری که وحید کرد. کاری که گنده رو ادامه نمی‌دادم. ولی واقعا اگر قراره وارد تئاتر شم باید حواسم به خودم باشه. و می‌دونم که این اتفاق احتمال افتادنش کمه. منی که با یه داد مهدی گریم می‌گیره. با متن حفظ نبودن صالح بهم میریزم و احساساتم انقدر گسترده‌اس... آیا هیچ وقت می‌تونم در یک موقعیت مشابه خودم رو جمع و جور کنم؟