همین چند روز هم خودش عالمی داشت :) هم دلتنگی برای نوشتن هم اتفاقای جدید هم تصمیمای جدید هم حس فضولی که وای الان چی شده.

سر فصل اتفاقای جالب توجه ایناس:

تولد نادیا بود

دیشب تو گروه شورا تقریبا دعوا شد. به نظر تقصیر منِ بزرگتر بود. من باید میدونستم که این بچه قابلیت گفت و گوی منطقی نداره. تهش با ماجی به این نتیجه رسیدیم که واسه تزئینات کانون من میتونم یکی از بچه‌ها رو دارم بزنم اون وسط اویزون کنم. خیلی هم طبیعی. یکی دیگه رو هم به شیوه‌ی حضرت اسماعیل قربونی کنم خونش بپاشه رو دیوارای سفید یه مدل جدید بشه. اسم هم نمیارم که غیبت نشه اره.

بچه‌ها اصرار دارن من دبیر شم. نمیدونم از پسش برمیام یا نه. چون این ترم همیار هم نشدم شاید بهش فکر کردم.

از شنبه دوباره دانشگاه و به تبع اون تمرینا شروع میشه و من در حد مرگ ذوق دارم:) رو پام بند نمیشم جدی. خیلی خوشحالم.

انتخاب واحدمون مثل ترم پیش بود. انقدر خندیدیم و حرص خوردیم که ترکیدیم. بعدشم طبق معمول تریای پردیس:))

من و ماجی تصمیم جدی گرفتیم که ادمای بهتری بشیم.

هزاران کتاب از کانون و کتابخونه‌ی فرهنگی برداشتم که نخوندم و باید تا شنبه بخونم :)) میرسم ینی؟

این ترم انقد درس میخونم تا چشام دربیاد. این یه فکته نه یه ویل.

کلاسای رانندگی داره به خوبی پیش میره. از شواهد پیداست که دست فرمون خوبی دارم :)

قدر رفیقای خوب رو باید دونست. اینه که هر شب واسه داشتنشون خدا رو شکر میکنم و یکی یه لگد به خودشون میزنم.

سلام بر ابراهیم 1 و یادت باشد رو خوندم.

قراره تو اتوبوس صبحا یا کتاب بخونم یا پادکست گوش بدم. ولی همینجا سوگند یاد میکنم که هیچ وقت سمت کتاب صوتی نرم. هیچ وقت!

تولدم ده روز دیگه است :) قرار نیست از این چس بازیای عای هیچ حسی ندارم و این روز با بقیه‌ی روزا چه فرقی داره دربیارم. 29ام روزیه که خدا به من نعمت حیات رو عطا کرد و من باید ازش درست استفاده کنم. هر سال 29ام ریمایندرشه :)

چقدر لبخندای این پست زیاد شد. مثل اینکه حالم خوبه :)

i removed all of the toxic people and focused on the right ones. i'm happy about it :)

 

پ.ن  36 روز مونده.