من امروز اومدم در یه حالت معنوی فرو برم که پق، جیغ کشان و با دهان باز روی پلهها زمین خوردم و پخش شدم :)
یه پسر بنده خدایی هم داشت شیرینی نذری پخش میکرد گفتم وای ماجده شیرینی. ماجده برگشت بززززز با چشماش لیزر انداخت به پسره بیچاره :))) اونم اومد سینیو گرفت جلومون. قشنگ از چشماش میخوندم که داره تو دلش میگه بخورین نخوردههای بدبخت. بکنین تو چش و چارتون گشنهها. خب شما هم اگه دو ساعت تو برق آفتاب تشنه و گشنه راه برین همین میشین. ما رو مسخره نکنین.
میخواستم یه پیکسل یازهرا هم بگیرم ولی دیدم کنار آقا سمندریان یه ذره جالب نمیشه :٬/
همون پیکسل سمندریان که مهدی میخواست سرش منو بکشه چرا که گفته بودم یه ذره خزه :)
چه لبخند شیرینی داری میزنی بهم زندگی. کیه که ندونه پشت لبت یه لجنزار منتظرمه