(از شدت گریه میمیرد)
_ don't chase him. Make him chase you.
+ شرمنده. ما مث شما چیس متریال نیسدیم.
خب خب خب ببین کی اینجا تبدیل به یه مصرف گرای بورژوا شده. من من کله گنده.
بله من از فرزانه نخواستم که اونم شخصیتم رو توضیح بده. چون ترسیدم. صبایی که فرزانه میشناسه ضعیفه.
بله من دارم به دوستی با رقیه شک میکنم. ما بزرگ شدیم و از هم دور شدیم. اون درگیر یه سری افکار دیگست و من به شدت دارم سعی میکنم از اون افکار فاصله بگیرم.
بله این روزها دارم با احساسات مختلفی سر و کله میزنم. فکرای عجیب تو ذهنم میچرخه. فکر اپلای کردن. فکر تئاتر و تمام مشکلات مربوطه. فکر همیار شدنم و جوابش. فکر درسای موندم. فکر این دو ترم و تعداد زیاد آدمای حاضر درش. سروش، علی، علیرضا، عرفان، حسین. فکر علامت تعجب گذاشتن جلوی آدمای جملهی قبل. فکر لاغر شدن. فکر حسهای تقویت شدهام. فکر این همه عشقی که داره هدر میشه...
بله من میدونم دارم دستی دستی خودمو تو یه چالهی عمیق حداقل یک ساله پرتاب میکنم. با حسین و فکر کردن در موردش.
من خیلی وقته که آشفتهام. مطمئنم که کلید آرامشم، دینمه.
بله من نگران مرز رهایی در تئاتر و مرز آزادی تو دینم هستم. نگرانم که کلاس پرفورمنس با حامی تا چه حد مجازه.
نگرانم که میتونم این چله رو رعایت کنم یا نه.
ولی آدم به جز نگرانی به چه دردی میخوره؟ بدون دغدغه چی هستیم؟
قسم به خداوند خالق انسان، که من دوازده و یک دقیقه نشده سرشار احساسات میشم. در حالی که یازده و پنجاه و نه دقیقه یک ملکهی یخی با تکه شیشههای آینهی شکسته بودم. قبلش اسمم ارغوانه بعدش دریا. با موهای بلند آبی
امروز خوشحال خوشحال بودم. ولی هی اشک میومد لب چشمم. هی نمیذاشتم بریزه. سر ناهار خوشمزم وسط هو آی مت یور مادر. سر کلاس آیین نامه وقتی میخندیدیم. وقتی واسه بابا تعریف میکردم چجوری تو موقعیتهای افتضاح خندم میگرفت و بابا خندید. تو راه شاهین شهر وسط آهنگ بهنام بانی. سر میز پلاستیکی با صندلیهای لق و فلافل تند. تو شهربازی وسط ماشین بازی و جیغ من و غزل. وسط اجرای آیت. همش میخواستم گریه کنم. نشد. نتونستم. کاوه آفاق بغضمو شکوند. نرما. نه هق هق.
به نیت شادی امام زمان و امام حسین یه چله برداشتیم که تو این چهل روز حواسمون به هم باشه غیبت نکنیم.
من دوتا کار دیگه هم میخوام بکنم. هیچ کدومم نمیتونم بگم. ولی بدون نیتش هست.
ببین کی میخواد شروع به خوندن everybody lies کنه.
من! اگر که مشخص نبود.
_ حاجی این رتبهاس؟
+ نه حاجی دور کمرشه.
واسه بلوطم قد یه دنیا خوشحالم ولی دلم شور راضیه و سارا رو میزنه. ینی چی شده؟
بلوط جان من. به مناسبت رتبهی قشنگت :) به سلامتی همیشگی بودنمون :)
من میگم چرا انقد معدهام درد میکنهها!
استرس پارسال از فضا زمان عبور کرده و داره بیچارم میکنه -_-
ایمان گفت راهی که حالت خوب میشه رو پیدا کن. گفت خودش میره بیرون و مردمو نگاه میکنه و سعی میکنه از رفتارشون یه سری چیزا رو درمورد اونا بفهمه. از اونجایی که من از تنهایی متنفرم (تعریف من از تنهایی با تعریف معمول فرق داره) این راهو امتحان نکردم و راه خودمو پیدا کردم.
اون دفعه گفتم غرق شدن تو تمرینای تئاتر. این دفعه میگم مسواک زدن.
ترامپ چهرهی واقعی آمریکاست. نژاد پرست، خودخواه و حرّاف.
نمیخوام بگم چهرهی واقعی ایران کیه، ولی جوگیر، پرسروصدا، عصبانی و نون به نرخ روز خوره. ما همه دلالیم. دلالی قرنهاست که تو خون ماست. فاسد و تباه
حس میکنم شبیه یک دلقکم. شما مصایب زندگی من رو میخونید و میخندید. بدون هیچ درگیری فکریای رد میشید و من میمونم و صورت نقاشی شدهام که اشک رنگاشو مخلوط کرده
_ یه استوری بده بذارم.
+ واسه چی
_ راس میگی. دیگه هدفی نداریم. نداریییییم
+ آها استوری چس ناله میخوای؟
_ نه بابا
+ پس چی
_ استوری تو مایهی گور بابای همتون نداری؟
اگر از معاشرت با آدمی لذت نبری و جهت حفظ ظواهر روابط رو ادامه بدی، اینجا کی ریاکاره؟
- میخوام یه صحنه ی عاشقانه بذارم تو این قسمت
+ با صحنه ی قتل مخلوطش کن.
- اما...
+ جاست دو ایت
(عکس کرمیت د فراگ و خود درونش)
همون طور که هر کس یک بخش از شخصیت من رو اشکار میکنه، من عاشق شخصیتی هستم که کنار ماجده و فاطمه و نگار دارم. مهربون، قوی و مستقل. همون قدر از شخصیتم کنار خیلیا بدم میاد.
پ.ن کاش یاد بگیرم این کیسههای بدبار و سنگین تنفر از بعضی افراد زندگیم رو با خودم این ور اون ور نکشم.
یه حسین دیگه میخوایم واسه نجات دادن اسلام از وضعیتی که تو ایران بهش دچار شده. هر ساعت امارای وحشتناک رو میریزن رو سرمون. زیر این آوار داریم خفه میشیم. نفسمون در نمیاد.
چگونه با این همه بد بودن خود را شیعه شما بنامم؟ دلتنگ دیدار حرم و گنبد طلاییاتان.
و من فهمیدم که مهمونی دادن، به شرط همراه و کمک داشتن، از لذتبخشترین کارهای دنیاست.