چگونه با این همه بد بودن خود را شیعه شما بنامم؟ دلتنگ دیدار حرم و گنبد طلاییاتان.
چگونه با این همه بد بودن خود را شیعه شما بنامم؟ دلتنگ دیدار حرم و گنبد طلاییاتان.
و من فهمیدم که مهمونی دادن، به شرط همراه و کمک داشتن، از لذتبخشترین کارهای دنیاست.
اولین قدم ها رو در جهت یک زندگی شادتر برداشتم.
حموم.
لاک.
درس.
من یک صبای متمایل به کمک کردن به خودم هستم.
واقعا آدم چندش و کثیف و loudی هستی.
امیدوارم یه روز بهتر شی
من یک ناامید هستم. ناامید از پیشرفت، تغییر، خوشبختی. ولی از همه مهمتر عشق. دیگه باور نمیکنم که دو نفر دیوانهوار عاشق هم بشن و برای هم هر کاری بکنن. به تو همسر عزیزم هم دیگه اعتقادی ندارم. به ازدواج اعتقادی ندارم. آخرین ذرههای ایمان خیلی وقت پیش، بدون اینکه متوجه بشم از من خارج شده. یه کویر کافر به عشق اینجا نشسته و به هیچ کس فکر نمیکنه.
ایمان گفت راهی که حالت خوب میشه رو پیدا کن. گفت خودش میره بیرون و مردمو نگاه میکنه و سعی میکنه از رفتارشون یه سری چیزا رو درمورد اونا بفهمه. از اونجایی که من از تنهایی متنفرم (تعریف من از تنهایی با تعریف معمول فرق داره) این راهو امتحان نکردم و راه خودمو پیدا کردم. غرق شدن در تمرینات تئاتر
چادر مشکی
شهید گمنام سلام...
قطره قطره اشک
استقامت
در فاصله ی کلیک کردن روی ایکن کتیا و لود شدن ان میتوان سه بار چای دم کرد و با کیک نوشید.
این تابستون دارم یک سالی که نخوابیدم رو جبران میکنم :/
پنج ساعت در روز بیسابقه بود!
https://www.youtube.com/watch?v=6Zby8scdozI
https://www.youtube.com/watch?v=LJh962pYvAU
این دوتا ویدیو رو دوس داشتم
هجده سال و ده ماه و بیست و یک روز طول کشید تا من بفهمم هر کسی ارزش دوستی نداره.
من فک میکردم ما قبل از هر چیزی ادمیم. قبل از دختر بودن یا پسر بودن یا استاد بودن یا عمه بودن. اشتباه فکر میکردم.
پیمان پیمان
جواب دوست دارم اگه دوسش نداری قطعا مرسیه.
آیا کسی که از خون خودش تغذیه میکند، خون آشام است؟
(با هر کیلو تف، سه کیلو خون قورت میدهد)
از حرف زدن با پ حس بدی بهم دست میده. جز در مواقع اجبار باهاش حرف نخواهم زد.
اینو بیارین بکوبین تو صورتم اگه دفعه بعد باهاش بی دلیل حرف زدم
هنر واقعی از عمیقترین درد و رنجهای انسانها برمیخیزد و بر روی عمیقترین احساسات مخاطبانش تاثیر میگذارد و این اتفاق برای مخاطبان مثل تبدیل شدن به قربانی یک انتقامگیر میماند. انگار هنرمند پس از تحمل درد بزرگی، میخواهد کاری کند تا تمام دنیا از طریق اثر هنریاش آن را تجربه کنند و براساس تجربههای شخصی خودشان برداشت متفاوتی از آن دریافت کنند.
طعم خون. صدای ویالون. مسکن. مسکن. منگی. سرگیجه. چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن. صدای خنده ی خودم از دور میاد. بوی خنکی قنات. رژ قرمز تیره
شاید باورت نشه ولی حتی الانم که از درد نمیتونم تکون بخورم و سرگیجه و حالت تهوع داره دیوونم میکنه دلم واسه تو تنگ شده.
ادم هی میجنگه، میجنگه، میجنگه. یهو مهماتش تموم میشه.
مهماتم تموم شده.
دیگه نمیتونم.
چند بار به هر کدومشون گفتم رفقا، حالم خوب نیست. چون همیشه میخندم و مسخره بازی درمیارم کسی جدی نمیگیره.
بی انصافی نکنیم، محمدحسین بعضی وقتا یه حالی میپرسه. اما
- میگما این اسمانو شوهرش بدیم بره. والا. شوهره بدبخت میشه ولی ما راحت میشیم یکم ارامش پیدا میکنیم.
(خواهر و دوست اسمان درباره ی اسمان صحبت میکنند :))))
ضبط یلدا تموم شد. پنج دقیقه و بیست ثانیه. اگه بخوام خیلــــــی با حس بخونم میشه 6 دقیقه. از لحن نسبتا راضی بودم ولی از صدام راضی نبودم باید برم درستش کنم. کم کم همه چی داره سر جاش قرار میگیره
من اگر در بستر مرگ (خدای نکرده) بخوام به نوهها و فرزندان بسیارم نصیحتی کنم قطعا اولیش اینه که به اصول خودتون پایبند باشید. هر اصولی. آدم بی اصل و نصب مثل بوته خار تو بیابونه. دومیشم اینه که جوری زندگی و با مردم رفتار کنید که دعای خیر پشتتون باشه. نه اه و نفرین یه عده.
- نمیتونی منو مثل بقیه کنترل کنی. من دیوونم، فهمیدی؟ خودمم نمیدونم فردا چیکار میکنم
+ باید بدونی دیوونه. باید بدونی فردا چیکار میکنی
قبل از کامل دیدن سریال اخبار هنرمندو دنبال نکن
قبل از کامل دیدن سریال اخبار هنرمندو دنبال نکن
قبل از کامل دیدن سریال اخبار هنرمندو دنبال نکن
قبل از کامل دیدن سریال اخبار هنرمندو دنبال نکن
قبل از کامل دیدن سریال اخبار هنرمندو دنبال نکن
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
هرروز میپرسم خدایا چه بلایی داره سر کشورمون میاد؟ و هرروز شگفت زده میشم که هنوزم جای داغون شدن داره.
اپگریدد فرام سد تو انگری
بات ای هو تو پوت اپ ویث ما سلف :|
upgraded frome sad to angry!
but i have to put up with ma' self :|
کمتر از بیست و سه ساعت و چهل و پنج دقیقه ی دیگه من ازاد میشم :)
و همینجا قول میدم تابستون پرباری داشته باشم.
من فهمیدم که دوباره دارم دور میشم. میخوام بیخیال اتفاقی که افتاد بشم و سعی کنم دوباره خودمو برسونم. میدونم که میتونم. من به خودم این دفعه ایمان دارم
امروز ساعت یک جلسه گذاشتن. من چقدر گفتم زودتر جلسه بذار؟ خب الان من نمیرم
با تقویم سه کیلویی بر فرق سر خود میکوبد و فغان سر میدهد: از ترم بعد صبا نیستم سر کلاس نرم. تف تو هر چی امتحانه شوهر کنم برم خدایا.
سالها بعد خواهم گفت عصر روز 28 خرداد بهار ۹۷ نقطهی کثیفی در زندگی من بود