اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

برون ریزی درونی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۲۳ مرداد ۰۳

    هشت مرداد

    این روزا وحشتناک گرمن. امروز که رفته بودم کلاس، دیدم از هر حرکت 4-5تا بیشتر نمی‌تونم بزنم. نفسم بالا نمی‌اومد و سرم گیج می‌رفت. تهویه باشگاه ما بد نیست ولی دوتا اسپلیت و 3تا فن، جوابگوی سالن بزرگ زیرزمین نیست.
    اینه که الان چشمام و سرم به شدت درد می‌کنن و هر لحظه ممکنه از شدت فشار، کره‌ی چشمم از حدقه دربیاد و بیفته تو دستم!
  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۸ مرداد ۰۳

    پست قشنگ: 2222

    نمیدونم زندگیم کی قراره روی غلتک بیفته. همیشه میگم این کار تموم شه دیگه بعدش هر چیزی طبق روال خودش پیش میره. مدرسه، کنکور، کوییز، میان ترم، پایان ترم، تئاتر، مدرک، گواهینامه، کار، کنکور، جوابا و...

    از انتظار خسته‌ام. از هیچ کاری نکردن بدم میاد.

    به قول بهزاد عمرانی:

    «از خودم و زندگیم

            حالم به هم میخوره»

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۷ خرداد ۰۳

    این روزها

    این روزها چه کار میکنم؟

    ویرایش دوره شرکت کاف، پیاده‌سازی و ویرایش صوت‌های فصل 6، ورزش، یادگیری مکانیک (کی این بی‌شرف تمام می‌شود، نمیدانم!) و استراحت هستم

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ خرداد ۰۳

    2220

    حالم خوب نیست و خیلی دارم سعی میکنم که نشون ندم تا خانواده ناراحت نشن

    ولی راستشو بخوای من بدتر از ایناشو از سر گذروندم. نهایتا تا اخر شب خوب میشم :)

  • ۴
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۷ خرداد ۰۳

    2219

    حرفی برای گفتن نیست.
    لب‌ها، دوخته شده.
    زبان، بریده.
    دندان‌ها، به هم چسبیده.
    دهان، بسته.
    ریه‌ها، خالی از هوا.

    چشم‌ها، درآمده.
    گوش‌ها، کر شده.
    دست‌ها، بسته.
    پاها، به زمین چسبیده.
    خار در گلو و خون در چشم.
    تاریک‌ترینِ شب‌هاست. سکوت غلیظ و سنگین همه جا را فرا گرفته، بدن عزیزترین انسان دنیا روی زمین مانده است.
    تنهایی
         غم
           عزا.
    زخم پشت زخم. مرگ پشت مرگ.


    در این وانفسا، نوری در بطن زنی پاک می‌تابد. کودکی متولد می‌شود.
    زخم‌ها را، او مرهم است. لطافت گل‌برگ‌های شبنم زده‌ی صبحگاه از اوست. شادی قلب کودکان است.
    نجات‌دهنده، رهایی‌بخش، مهربانِ خوش‌رو.
    نور در تمام جهان می‌تابد کم کم.
    مسخ‌شدگان بیدار می‌شوند.
    صدای خنده در ابرها می‌پیچد.


    «اللهم عجل لولیک الفرج»

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۳

    2218

    صبا

    تا وقتی نظم نداشته باشی جدی گرفته نمیشی.

    یادت بمونه

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۳

    3000 years of longing

    به نام خدا

     

     

    آغاز خوب، میانه عالی و پایان افتضاح

     

    در بخش فرمی اوایل فیلم کات خوردن‌ها بسیار نرم بودند. مثل جایی که از چرخ هواپیما به چرخ دستی کات میخورد. خراب بودن چرخ جلوی چرخ دستی برخلاف چرخ جلوی هواپیما جالب توجه بود.

     

    از ابتدای فیلم از طریق بصری متوجه تفاوت زن با بقیه مسافران در فرودگاه می‌شویم. موی نارنجی‌اش ما را به یاد آتش و کلکسیون شیشه‌های تزئینی‌اش ما رو به یاد ظفیر (صبا) می‌اندازد

     

    جنی که میخواهد چرخ دستی را از زن بگیرد در محضر ملکه سبا حضور داره، همچنین جنی که در همایش به زن حمله می‌کند (چرا می‌خواهند متقاعدش کنند که ماورا وجود دارد؟ چرا می‌خواهند اسرار استانبول رو بهش نشان بدهند؟ سوالات بی‌جواب!)

     

    وقتی جن از بطری بیرون می‌آید عینک زن را می‌اندازد. آیا عینک نماد واقع‌بینی بیش از حد زن است؟

     

    روایت جن (ادریس آلبا) از سلیمان و سبا پشت پا به تمام باورهای دینی ما می‌زند. ملکه سبا نیمه جن بود، حضرت سلیمان به سراغش رفت و سلیمان اغوا کردن سبا رو با موسیقی شروع کرد!

    چرا در آغاز ساز زدن یکی از تارها پاره میشه و دستش خونی میشه؟

    صحنه تکرار شونده قورت دادن آب دهان به نشانه عاشق شدن.

    جن‌هایی که در فیلم نشون داده شدند همه در کاخ سبا بودند، یعنی اجنه در خدمت ملکه سبا بودند و نه سلیمان نبی

     

    چرا قیمه شمس و مولانا را ریخت در ماست امپراتوری عثمانی؟

     

    جایی از فیلم جن میگوید: «We exist only if we are real to others»

    پس در این زمونه دیگر خدا وجود ندارد چون مردم دیگر بهش باور ندارند.

     

    در قسمت‌های هتل چیزی که نظرم را جلب کرد این بود که مدل حوله سر زن طوری بود که نارنجی بودن موهایش دقیقا برعکس نارنجی بودن انتهای ریش جن به نظر میامد. تضاد تیلدا سوئینتون رنگ پریده انسان در مقابل ادریس آلبای سیاهپوست جن.

     

    جن میگوید عدد ۳ مقدس است، بریدگی ۳ روی گونه ظفیر و بعد صورت زن وقتی که عاشق جن میشود مشاهده میشود.

     

    در صحنه پایانی پیرهن زن قرمز و لباس مرد قهوه‌ایست. جابجایی آتش و خاک.

     

    سوالی که در پایان برای من باقی ماند این است که چرا زن و مرد به جای دیگری جز لندن، مثل همان استانبول، مهاجرت نکردند؟ مگر قرار نبود «تنهایی»شان را با هم تقسیم کنند؟ تنهایی در لندن با تنهایی در روستای دور افتاده‌ای از مثلا ایران چه تفاوتی دارد؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۴ ارديبهشت ۰۳

    2216

    اومد تو گروه سه نفره‌امون یه پیام گذاشت مبنی بر اینکه تصمیم گرفتم تنهایی کار رو ادامه بدم و به همکاری شما احتیاجی ندارم. بعدم لفت داد

    الان نمیدونم دارم خشمم رو سرکوب میکنم یا چی :))) ولی خیلی کم عصبانیم. زهرا ن. عوضش داره فوران میکنه و ممکنه همه‌اشونو اتیش بزنه

    خوبه که انتظاراتم رو ازشون چندین هفته پیش کاهش دادم.

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۳ ارديبهشت ۰۳

    2215

    واسه خدا کردی، هرکار کردی واسه خدا بوده.

    ناراحت نشو اگه از زحماتت قدردانی نشد.

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۵ فروردين ۰۳

    2214

    کمتر از یک ماه مونده تا کنکورم. راضی نیستم از انرژی‌ای که گذاشتم. غصه فراوان میخورم. شب بخیر

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۹ بهمن ۰۲

    2213

    چند روز پیش سر یه گناهی که «خودم» انجام دادم با خدا قهر کردم. دست پیشو گرفتم. گفتم تو که میدونی سر این امتحان هر دفعه رد میشم، چرا باز از همین مبحث میگیری؟ نمازای اون روز رو به زور خوندم. دلم از خودم گرفته بود ولی میخواستم سر خدا خالی کنم. گفتم نه قران هفتگیمو میخونم، نه دیگه دل میدم به نمازام، نه اصن به فکر رشد فردیمم و نه لیله الرغایب دعا میکنم. قهر قهر تا روز قیامت!

    ولی خدا ولم نکرد. گفت بیا تو مسجد امام میدان نقش جهان نماز جماعت بخون، بیا نماز ماه رجب بخون، بیا واسه ابراهیم نماز شب اول قبر بخون. بیا سحر بیدار شو نماز قضا بخون. بیا روزایی که باشگاه میری تو راه دعای عهد گوش کن. بیا دوستتو میفرستم دم خونتون با هم برین زیارت امامزاده. دیگه قهر نباش.

    حضرت رب الارباب، حواست بهم هست و من چقدر ناشکرم.

  • ۷
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱ بهمن ۰۲

    پایدار

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • دوشنبه ۴ دی ۰۲

    2211

    تب مهاجرت حتی دوستای مامانم رو هم درگیر خودش کرده.

    واقعا کسی که اینجا تو خونه ۴۵۰ متری زندگی می‌کنه، مادر پدر خودش و همسرش اینجان (از نظر کمک داشتن در بزرگ کردن بچه‌ها)، درآمد چند صد میلیونی ماهانه داره، دوتا باغ درندشت داره و پرستار و خدمتکار خونه‌اش تمام وقت کمکش میکنن، می‌تونه بره کانادا از صفر شروع کنه و ده سال اول رو با بقیه اعضای خانواده‌ی چهار نفریشون توی یه سوییت نهایتا ۶۰ متری زندگی کنه؟
    بعید می‌دونم
    ده سال دیگه میشه ۵۵ سالت زن!


    (جا داره بگم اصفانی جماعت ندار ندارش خونه‌ش ۳۰۰ متر زیربنا داره 😂)

    پ.ن شماره پست چقدر زیباست :)

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۴ دی ۰۲

    معضل خرید مانتو

    آقای بوتیک‌دار خطاب به من که دارم از مغازه خارج میشم میگه: «خانم از فکر مانتوی بلند باید بیای بیرون. زن، زندگی، آزادی!»
    برمی‌گردم نگاهش میکنم و میگم: «اون وقت منی که حجاب دارم باید چیکار کنم؟»
    میگه: «شما دیگه باید... -چند ثانیه مکث- حالا هفته دیگه دوباره برامون جنس میاد شاید بلندم بیاریم.»
    سر تکون میدم و این مغازه رو هم به خاطر رفتار زیبای فروشنده‌اش به لیست سیاهم اضافه می‌کنم.

  • ۷
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲ دی ۰۲

    2209

    این سکوت و تنهایی و تو خونه موندن خیلی روم اثر (مثبت) گذاشته
    خیلی راضیم

    کاش میتونستم ادم خوبی بشم.

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۶ آذر ۰۲

    کمیسیون اسنپ، آری یا خیر؟

    دیروز با اسنپ میخواستم یه مسیری رو برم. خانم اسنپی گفت آنلاین پرداخت نکن. گفتم باشه. بعد، بماند که ۷۲۰ تومن پول کارمزد دادم، میگه سفرم لغو کن که نخوام کمیسیون اسنپ رو بدم! خودم فقط روزی دوتا سفر رو میتونم لغو کنم، شما لغو کن
    یکم مکث کردم گفتم من لغو میکنم ولی فکر نمیکنم کار درستی باشه این حرکت
    گفت از نظر امنیت و اینا؟
    گفتم هم اون، هم بالاخره یه پلتفرمیه که شما ازش استفاده می‌کنید دیگه
    رفت بالا منبر و مگه پایین میومد؟ تا خود مقصد می‌گفت نه اینا خودشون تقلب میکنن، اینا که کاری نمیکنن نشستن پول میگیرن رو هر سفر من، من باید مسافر جابجا کنم، بنزین آزاد میدن سهمیه‌ای نمیدن، اینا قطعه ماشین تقلبی دادن، روغن موتور آبکی دادن، اره من خودم به حلال و حروم معتقدم و حواسم هست و...
    خب خواهر من، با اسنپ کار نکن ببین مسافر میتونی پیدا کنی یا نه :) بعدم واقعا اون بندگان خدا در اسنپ و تپسی بیکار ننشستن :))) به دوستم که تو اسنپه اینو بگم تشنج می‌کنه
    حرومم هست
    اعصابم الان خرده که کاش لغو نمی‌کردم سفرو 🚶‍♀
  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۰ آذر ۰۲

    2207

    از دیروز صبح شروع کردم یه کاری رو انجام بدم. مطمئنم اگه ادامه دار بشه اثر بسیار خوبی در زندگیم داره. لطفا دعام کنین که توفیق انجامشو داشته باشم.
  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۰ آذر ۰۲

    2206

    ادم از دست خودش پیش کی شکایت کنه؟

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۷ آذر ۰۲

    2205

    کفش فروشی‌های افتخار رو که میبینم، طلا و نقره فروشیای چهارباغ، سیب زمینیا، امیر کارو، علی اهوازی و صندلیای چوبی، یادش میفتم. دوست ندارم یادش بیفتم واقعا. غمگین میشم.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۳۰ آبان ۰۲

    پیاده‌روی طولانی با دوست قدیمی

    از وسطای کمال اسماعیل تا دروازه دولت پیاده رفتیم با فا. از چهارباغ عباسی و سی و سه پل خیلی بدم میاد. خیلی.

    کفش 5 میلیونی دیدیم، تو مدرسه چهارباغ نماز خوندیم، کافه رادیو رفتیم، حرف زدیم ولی یه چیزی کم بود. شاید جای نفر سوم خالی بود. نمیدونم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۳۰ آبان ۰۲

    مرور

    دیشب قبل از اینکه نتایج ازمون بیاد کلی رو خودم کار کردم که ببین حتی اگه زیر 50 هم بشی، عالیه. با این درصد درخشان ریاضی اصلا انتظار نداشتم رتبه‌ام خوب بشه. البته وقتی اومد باز هم ناراحت شدم. زیر 10 شدم ولی بازم ناراحت بودم. از دفعه‌ی پیش 4تا رتبه‌ام افت کرده بود. خدا رو شکر بازم. بلد نبودن سوالای ریاضی فشار زیادی بهم وارد کرد. وقتی کارنامه رو دیدم تعداد غلط‌ها هم فاجعه بود. چه میشه کرد.

    از ورزش که اومدم دیدم اینجوری نمیشه. دوباره عصر میخوام بشینم غصه بخورم و تو خودم گوله بشم. پس با نیل و ال قرار گذاشتیم عصر بریم کافه کار کنیم. امیدوارم بتونم ریاضی رو زود جمع کنم. فاز 1 خیلی داره طولانی میشه.

    استوری یکی از بچه‌ها رو دیدم. جشن عقدشون بود. انشاالله خوشبخت بشن.

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۰ آبان ۰۲

    2202

    ممنون که حالمو پرسیدین. خوبم. دست به کار احمقانه‌ای هم نمیزنم. فقط دلم میخواست یه دکمه وجود داشت و میشد همه چی خاموش بشه.

    ولی حالا که نیست :)) باید ادامه داد

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۹ آبان ۰۲

    2201

    صادقانه دیگه نمیتونم ادامه بدم. دلم میخواد همه چی همینجا تموم شه. حیف و صد حیف که خودکشی گناه کبیره‌س

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۸ آبان ۰۲

    2200

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۱۳ آبان ۰۲

    تنهایی موقتی

    تو کانال نوشتم وقتشه دوستای جدید پیدا کنم. دوستای فعلیم پی زندگی خودشونن و همو نمی‌بینیم. رفت و امد خاصی هم نداریم با فک و فامیل. دوست خانوادگی قابل توجهی هم نداریم. فلذا جمع 4 نفره‌ی خانواده‌امون تنها جامعه‌ایه که در حال حاضر اطرافم دارم.

    از دیشب داره بارون میاد. به هر کدوم از دوستام گفتم بیا بریم بیرون قدم بزنیم، درگیر بود. این اوضاع تا اسفند امسال حداقل قراره ادامه داشته باشه. بعدش دیگه باید برم سر کار و آماده بشم برای ادامه زندگی :)

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۲ آبان ۰۲

    2198

    یک بار دیگه فرصت پیش اومده که خودتو به خودت اثبات کنی. چرا داری هدرش میدی؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۲ آبان ۰۲

    2197

    خیلی خوشحالم که نشد. خدا رو شکر واقعا. من تحملش رو نداشتم.

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۲ مهر ۰۲

    2196

    غکسای قدیمی رو مرور کردم و الان خیلی خوشحالم. خوبه آدم گاهی برگرده گذشته رو همون طوری که واقعا بوده ببینه و نه اون طوری که تو ذهنش بازسازیش کرده.

    چند روز پیش، سفر مامان و اذیتای خواهر و بیکاری مفرط باعث شد به الف شین پیام بدم. از اون موقع تا همین دیشب پیش پای شما غصه میخوردم که چرا همه چی خراب شد. چرا دوستامون که هم‌زمان با ما میخواستن ازدواج کنن الان عقد کردن و ما جدا از هم یکیمون اصفهان یکیمون کرمان داریم روزگار میگذرونیم. دیشب اتفاقی عکسای مهمونیمونو دیدم و دوباره یادم اومد که خودش و خانواده‌اش واقعا چه شکلی بودن. واقعا. نه اون چیزی که من تو ذهنم ازشون ساخته بودم. قیافه‌ی اقوامم، مخصوصا بابام، رو دیدم. هیچکس خوشحال نبود. حتی لبخندای خودمم مصنوعی بود. اون چند ماهی که کل قضیه طول کشید، اندازه 5 سال پیر شدم.

    اشتباه محض بود. خوشحالم که تموم شده.

  • ۵
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۱ مهر ۰۲

    2195

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۰ مهر ۰۲

    جناب اصلی

    نسبت بهش پر از نفرتم. شایدم حسودیم میشه. نمیدونم. فقط میدونم وقتی به طور تصادفی عکس پروفایلشو میبینم یا فامیلشو جایی میشنوم اعصابم خرد میشه و دلم میخواد با مشت فکشو بیارم پایین :))

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۰ مهر ۰۲

    فردا صبح

    حالم بهتره

    ترکیب صبح و نماز و نور خورشید و صدای مامان و قرآن حالمو بهتر کرد. آشپزخونه رو مرتب کردم و الان منتظرم کلاس پیلاتس شروع شه. زندگی جریان داره، حتی وقتی عزیزای آدم پیشش نیستن.

  • ۴
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۷ مهر ۰۲

    شکستگی

    فرو رفتن مجددم تو باتلاق افسردگی رو میتونم حس کنم. هزارتا پست پیش‌نویس دارم که نمیتونم/نمی‌خوام تکمیل کنم. مامان رفته سفر و خونه از قبل هم تاریک‌تره. باید قوی باشم.
  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۶ مهر ۰۲

    2189

    نتیجه‌ی بعد از نماز صبح خوابیدن اینه که غم‌انگیزترین کابوس‌ها رو می‌بینید و با صورت خیس از اشک از خواب بیدار می‌شید.

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۹ مهر ۰۲

    2187

    از دیروز دارم پستامو مرور می‌کنم. از اولِ اول. چقدر تغییر کردم و هم‌زمان چقدر مثل قبلم. خوندن این داستان ناتمام خیلی دلمو گرم می‌کنه. دلگرمم به دستی که چنگ زده به کشتی نجات، حسین (ع).

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۰۲

    اخلاق گل محمدی

    از زیارت که برگشته بودم تا دو روز اخلاقم خوب بود، صبر داشتم، کمک میکردم، معنویتم بالا بود. متاسفانه الان بازگشتم به تنظیمات کارخانه و همون سگی که بودم شدم -_-

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۸ شهریور ۰۲

    2185

    دوباره دچار درد «هی نوشتن و هی پاک کردن» شدم. الان یه ربعه به همین صفحه سفید خیره شدم. جملاتو ردیف میکنم و بعد از یک لحظه مکث، backspace رو میزنم و همه‌ش پاک میشه. تا اینجا یه بار در مورد قرار دیروزمون با م و ف نوشتم، یه بار در مورد گلودردی که بعد از سفر دچارش شدم.

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۹ مرداد ۰۲

    اسمان بار امانت نتوانست کشید

    داشتم به ف و م میگفتم چقدر ادم بودن سخته. تا یکم خودمراقبتی میکنی و حواست به کارات هست و یه کوچولو از نظر معنوی رشد میکنی یهو پات میلغزه. یه گناه، یه قضا شدن نماز، یه حرف بیجا دوباره چند پله میارتت پایین. خیلی سخته. دلگیرم از خودم و کارام.
  • ۴
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۸ مرداد ۰۲

    2183

    خدایا خیلی ممنون که اجازه دادی یه سال دیگه برای امام حسین گریه کنیم.
  • ۵
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • شنبه ۷ مرداد ۰۲

    2182

    الهی بمیرم برای دل امام زمان

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۶ مرداد ۰۲

    2181

    این محرم سلسله سخنرانی «کدام حسین (ع)، کدام کربلا» از حامد کاشانی رو گوش می‌دم و کتاب داستان کربلا از مهدی قزلی رو می‌خونم.

    بمیرم برای مظلومیت و غربت اهل بیت که بعد از این همه سال هنوز نتونستیم به اندازه ارزنی از عظمتشون رو درک کنیم.

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱ مرداد ۰۲

    حی علی العزا

    امروز تو باشگاه اکثرا مشکی پوشیده بودن. دلم گرم شد. موکب زده بودن چندجا تو خیابونای اطرافمون.

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۸ تیر ۰۲

    2179

    اگر حالم بد میشه و زندگی بهم سخت میگیره باید نمازم رو بررسی کنم.

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲

    2178

    از همه چیز و همه کس متنفرم. حالم از خودم به هم میخوره. ایضا از مردم.

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۴ تیر ۰۲

    2177

    فعل را در غیب اثرها زادَنیست

    و آن موالیدش به حکم خلق نیست

    پ.ن یادگاری از جمعه شب 16 تیر 1402، عید غدیر

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۶ تیر ۰۲

    عدو شود سبب خیر

    گاهی یه پیام، یه نگاه، یه نوتیفیکیشن سعی میکنه ادم رو از راهی که توش قرار داره خارج کنه. راهی که به سختی واردش شده. امروز یه پیام برام اومد که یاداور اتفاقات چندین سال پیش بود. خیلی ترسیدم. از خودم. نگران شدم که نکنه با این یه پیام از مسیرم خارج شم. نکنه این قدم اولِ پا کج گذاشتنه.

    ترسم انگیزه شد برای اول وقت خوندن نماز ظهر و عصرم :) با حواس تقریبا جمع و رعایت ادب - تا حد توان - و انجام مستحبات خوندمشون و الان دلم آروم‌تره.

    الا بذکر الله تطمئن القلوب

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۶ تیر ۰۲

    دونده

    از زندگی عقب افتادم. با این ویدیو به خودم دلداری دادم برای ادامه.

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۸ خرداد ۰۲

    2174

    حوصله ندارم هیچ کاری کنم. نه کلاس دیزاین، نه همیاری روایت انسان، نه ورزش، نه چرم دوزی و نه درس خوندن. حوصله ندارم

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۱ خرداد ۰۲

    2173

    به قول الناز «خب دیگه، وقتشه همه فراموش کنن من کنکور داده بودم»

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۸ خرداد ۰۲

    2172

    مملکت بی در و پیکر اینطوریه که هر کس و ناکسی به خودش اجازه میده به یه ورش دست درازی کنه و مردمش هم خوشحال و شاد و خندان به اون ناکسا خوشامد میگن :)

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۸ خرداد ۰۲
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب