اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

لوزر

من شکست خوردم

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۸ خرداد ۹۷

    ایده‌های دیگه برای متن شب یلدا

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۲۶ خرداد ۹۷

    عری

    نمی‌دونم چرا از صبح تا حالا به اون پسر گیتاریه فک می‌کنم و استرس می‌گیرم. یه استرس دوست‌داشتنی. چیزی شده که ضمیر خودآگاهم ازش خبر نداره؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ خرداد ۹۷

    هفت صد و چهل و شیشمین (2)

    این بار اما، سرطان سینه،

    چشم های پر از اشک،

    لبخند بزرگ،

    موهای تمیز،

    ابروهای پر،

    یه ذهن مرتب با فکرای عزیز.

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ خرداد ۹۷

    gel be opim sena

    «میدونی من فک میکنم که نماز مثل تمرین تئاتره. سر تمرین باید تمرکز داشته باشی، واسه چند ساعت همه ی داستانای دیگه رو بندازی دور. تنها چیزی که تو ذهنت بمونه کشش عضلاتت باشه. نماز دقیقا مثل تمرین تئاتره. واسه چند دقیقه باید هرچی هست و نیست رو بریزی دور، بری با خالقت حرف بزنی. ببین خیلی چیز ساده ایه. اینکه مثل تمرینت به نمازتم عشق بورزی و لحظه شماری کنی که صدات بزنن بری. یکی میگفت یه نفر وقتی صدای اذانو میشنوه صدای یه دعوت شخصی رو میشنوه. گور بابای هر کاری که داری قبل از اذان میکنی. خیلی چیز قشنگیه، نه؟»

    «...با توجه به حرف تو وقتی واسه نماز خواندن اذان و اقامه میگیم درواقع داریم تمرکز لازم برای تمرین تئاترو به دست میاریم، نه؟»

    «...البته که نماز و تمرین قابل قیاس نیست. ولی جفتش حال منو به شدت خوب می‌کنه...»

     

    قسمت‌هایی از گفت‌و‌گوی ما

    تو سزاوار یه نگاه از  سر شیفتگی زیادی.

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ خرداد ۹۷

    768

    خسته از طرز تفکر احمقانت

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ خرداد ۹۷

    جذابیت

    هر کس یه راهی واسه مبارزه با کثافت و ناامیدی و لجن دورش داره.

    ***

    من از غمگین بودنم لذت می‌برم.

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ خرداد ۹۷

    انحطاط جهانی

    دلم می‌خواست توی این دنیای سیاه کثیف با مردم ترسناک یه نقطه‌ی - نه حتی سفید - که خاکستری بودم.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ خرداد ۹۷

    والا که عجیبه

    خیلی عجیبه که من با یه نگاه خیره‌ی بی‌حس زل زدم به نمونه سوالای پایان ترم و هیچ کدومو بلد نیستم و به .... هم نیست :/

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷

    چگونه یک نویسنده ی متواضع و فروتن باشیم 101

    دیشب نشستم یه چیزی نوشتم. فرستادم واسه نگار و مریم و پویا و نیلوفر. با این توضیح که مال یکی از دوستای 95ایمه و میخواد نظر بقیه رو بدونه. شرح اخبار رو الان به سمع و نظرتون میرسونم :)) نگار به شدت مخالف متن بود. پویا به شدت موافق متن بود. مریم خوشش اومد و قرار شد شب یلدا اینو اجرا کنم. نیلوفرم دوسش داشت. ملیکا و ماجده و فاطمه هم به عنوان حسن ختام گفتن که باش گریه کردن. رقیه هم که... ول شیز ما بی. در نتیجه میدونه دقیقا پشت هر جملم چیه و احساساتم از کجا نشات میگیره:)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ خرداد ۹۷

    متن برای اجرای شب یلدا

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ خرداد ۹۷

    از کودکی بامزه بودم

    تولدشه. چی بخرم که هم ثاتفول باشه هم به درد بخور هم یادگار بمونه؟

    - شال بخر!

     

    :))

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷

    شاید اشک ها بتونن حس قضاوت رو بهت برگردونن

    من با تو اون گلوی دردناک و مجروحی هستم که اگه یکی از بیرون نگاه کنه نمیفهمه از خوردن کرانچی تند و اتشین سوخته یا از داد زدن زیاد خراش برداشته. واسم خوشی باشی یا غم فرقی نداره. اخرش با یه اسیب موقت باید کلنجار برم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷

    تو خورشید منی

    تحمل ندارم حتی یه لحظه مستقیم نگات کنم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷

    معادلات

    واسه من معادلات یاداور تو بود. و سیب. و چهل و پنج دقیقه

    اومدم همه ی معادلات زندگیتو بهم زدم و رفتم.

    و حالا حتی از فاصله ی یک کیلومتری هم نمیتونیم رد شیم.

    سه سال چجوری میخوایم تو چشمای هم نگاه کنیم؟

    ولی مثل فرمولای معادلات من و تو هم از خاطر هم میریم.

    غمی نیست

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷

    با صدای گرفته فریاد میزنم

    از دست خودم فرار میکنم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۸ خرداد ۹۷

    یک هفته‌ی دوست‌داشتنی در هر ماه زندگی هر زن

    در این چند روزه از خوردن هیچ خوراکی ترش و یا قرمز رنگی دریغ نکردم‌. نتیجش اینکه الان ضعف کردم، بدنم میلرزه و حس می‌کنم از یک پشه‌ی خون‌خوار هم کم خون‌ترم.

    نصیحت من به شما اینه که وقتی مادرتون میگه هندونه و گیلاس و آلبالو و ذغال اخته و لواشک و ترشی نخور، فقط بگین چشم و خودتون در پی آزمایش کردن گفته‌ها برنیاین

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷

    بوی سجاد‌ه‌ی خونین علی می‌آید

    سالها بعد خواهم گفت شب قدر بهار ۹۷ نقطه‌ی جدیدی در زندگی من بود

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷

    هفت صد و پنجاه و سومین پست

    شاید واسه یکی مثل پویا (البته من کیم که بخواد قضاوت کنه به طور کلی و از روی ظاهر عرض میکنم) خیلی عجیب باشه که من با اون حجاب نماز نمیخوندم. شاید عجیب تر باشه که الان میخونم و دلمم واسه نماز خوندن به طور جدی تنگ میشه.

    امروز سر ظهر که داشتم فیزیک میخوندم حس کردم یه چیزی کمه. یادم افتاد نیم ساعت دیگه اذانه.

    آیا تغییرات ناگهانی و به شدت جدی برگشت پذیره؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷

    با توجه به پیج ارگانیک مایندد در اینستاگرام

    «من نظرم اینه که برای تابو شکنی هم حدی وجود داره. ببین ما الان دنبال شکستن این تابو هستیم تا به چی برسیم؟ افرین به جامعه ی بدون این مشکلات. خب. حالا ما الگومون چیه برای این مسئله. امریکاس فرضا. اگر که امریکا یا همون الگوی اصلی نبود، به نظرت به فکر ما میرسید که اینا یه سری مسئله ی بی اهمیته که الکی بزرگش کردن و ما باید اینو تغییر بدیم؟ نه دیگه! نمیرسید. حرف من اینه که ما داریم اینا رو تغییر میدیم که به اون برسیم. حالا اگه همه چی تغییر کنه چی؟ فرهنگ کل دنیا بشه مثل امریکا (به فرض). به نظر من اصلا قشنگ نیست. قشنگی دنیا به همین تفاوتاشه دیگه. من میگم باشه حق با ماست اینکه پریود یه تابوعه و باید شکسته بشه درسته. ولی مثلا رابطه ی جنسی قبل از ازدواج چی؟ یا مثلا...»

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷

    صبح

    با تمام عشقی که به مهمونای عزیزمون دارم، از صبح در کنارشون بیدار شدن اصلا خوشم نمیاد. صبح زمان تنهایی آدمه. بری واسه خودت صبحونه بخوری، آهنگ گوش کنی، برنامه‌ی روزتو بریزی.

    صبح هنگامه‌ی تنهایی بشر است.

     

    + خدا می‌دونه پس فردا شوهرمو چجوری می‌خوام صبح کله سحر تحمل کنم :))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷

    دو

    برق دندونام وقتی داشتم عاقلانه همه چیو تموم میکردم

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷

    یک

    لذت ناب عبادت...

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷

    درباره‌ی علی

    بار پروردگارا به من قدرتی اعطا فرما که ارامشو حفظ کنم و جرش ندم (دستش تا بلاک پیش میرود اما بعد یادش می‌آید سه سال دیگر باید این نره خر نفهم را تحمل کند. دیتا را خاموش کرده و گوشی رو به دورترین فاصله‌ی ممکن پرت می‌کند)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷

    هفت صد و چهل و ششمین

    پی ام اس. باران. لالایی هزارتوی پن. سرطان سینه. چروک های کنار چشماش

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۲ خرداد ۹۷

    گمگشته

    تو کسی بودی که از زیر دو خروار تغییرات عمده و تظاهر و لبخندای فیک، من واقعی رو تشخیص می‌دادی. الان کجایی؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۲ خرداد ۹۷

    اسودگی خاطر

    دانشگاه نمیرم، انقدر مشغله های ذهنیم کم شده که واقعا دارم روزای خوبی رو میگذرونم. همین دیروز داشتم واسه نگار میگفتم چقدر داره بهم خوش میگذره. تا زندگی ایده الم حدود سه چهار قدم فاصله دارم. اون سه چارتا هم بیشتر درس خوندن و بیشتر تمرین بدنی کردنه. وگرنه همه چی داره رو روال پیش میره. مثلا برام مهم نیست که دیت حسین و گلبهار چجوری پیش رفت. برام مهم نیست که تی ای استاتیک قراره بهم چند بده. برام مهم نیست که دوست دختر علیرضا چجوریه. از همه مهم تر علی برام مهم نیست. زندگی داره با ایگنور کردن همه ی درگیری ها به خوبی طی میشه :) تا وقتی که پایان ترم فیزیکو بدم. همه چی به اون بستگی داره. امیدوارم معدلم از 16 پایین تر نیاد حداقل

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۱ خرداد ۹۷

    مریم و مهدی

    دلیل این خواب‌های آشفته شاید خستگی ناشی از بیکاری، شاید دوری، شاید دلتنگی و شاید مشغله‌های بی‌شمار این روزهاست‌. فرقی نمی‌کنه. مهم تأثیرگذاریشون رو زندگیمه. مثلا الان گیج شدم. نمی‌دونم به خاطر محبتای مریم به مهدیه که همچین حسی دارم یا چی.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷

    مربوط به کانون و تردیدهایمان

    یکی از لحظات نمادین حضور من در کانون اون وقتی بود که من و مریم از آب سردکن برگشتیم تو کانون و دیدیم سجاد داره فیلم می‌گیره و یه پوز جذابیت گرفته بودیم حسین مسخرمون کرد چه خانمای جذابی و ما از خنده ترکیدیم.

    حالا که من عضو شورام مردم چجوری‌ منو به خاطر میارن؟ دوست ماجی یا رفیق مریم و پویا؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷

    نسیم جنوب غرب

    به نظرم کمی قدبلندتر شده بود. انگشتانش کشیده‌تر شده بودند و شاید کمرش هم کمی باریک‌تر. اما مشخص‌تر از همه جرقه‌های پشت پلک‌هایش بود که چشمانش را درشت‌تر از هر وقت دیگری نشان می‌داد. صدای وز وز افکارش حتی از این فاصله‌ای که من داشتم هم به وضوح شنیده می‌شد.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷

    Revenant

    شاید بشه گفت بله من برگشتم. الان دیگه متوجه شدم که میشه آدم با وجود تغییرات عمده یه جورایی همون آدم قبلی بمونه

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۸ خرداد ۹۷

    و بعدش همه جا تاریک شد

    یک پست بعد از خداحافظی. صرفا جهت خاموش کردن چراغ‌ها.

    قبل از خاموشی مطلق بگم چرا دارم همه چیو تموم می‌کنم. دفتر زندگی برگ خورده. مهم‌ترین چیز اینکه گفت می‌دونم کیه.

    و چراغ‌ها خاموش شد.

    تمام.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۸ فروردين ۹۷

    737

    من از اینجا میرم

    و تو دیگه نمیتونی پیدام کنی

    خدافظ

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۱ فروردين ۹۷

    ۷۳۶

    شروع شد. اولین قربانی تئاتر. فیزیک

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۱ فروردين ۹۷

    ۷۳۵

    اسکار دوست داشتنی لحظه هم می‌رسه به اون لحظه که ساندویچ بزرگتر رو داد به من :)

    قشنگ ترین لحظه هم اون بود که نگار از دور دیدمون و گفت شما خیلی بهم میاین

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۹ فروردين ۹۷

    ۷۳۴

    فیلم برداری واسه جشنواره تموم شد.

    ولی هنوز اجرای دانشگاه مونده. 

    رقص کاغذپاره‌ها هنوز ادامه داره...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۹ فروردين ۹۷

    ۷۳۱

    بهترین روزای زندگیم رو دارم میگذرونم...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۶ فروردين ۹۷

    ۷۳۰

    به نظرم مهم‌ترین چیزی که می‌تونه تو اجرا تاثیر بذاره اینه که حرفای پارتنرت رو بشنوی نه که از حفظ فقط دیالوگ بگی.

    حرفای صالح امروز خیلی روم تاثیر گذاشت. زنی که شوهرش بغض فروخورده‌ی چند ساله‌اش رو فریاد می‌کشه تو صورتش و میگه زندگیمونو دوست ندارم، همینو می‌خواستی بشنوی؟

    ناهارم مهمون پویا بودیم چون گند زده بود به پلاتو :))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۴ فروردين ۹۷

    ۷۲۹

    به عنوان دروغ سیزده آرزوی خود را به دوستانتان نگویید، دل خودتان از حسرت واقعی شدنش میگیرد.

     

    پ.ن روزی که من و فاطمه و ماجده بیایم به هم حرفای امروز منو بگیم. همون روز عید منه

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۳ فروردين ۹۷

    ۷۲۸

    دیشب تا خود صبح بیدار بودیم دری وری می‌گفتیم :)) بعد گفت می‌خواد فضای مجازی رو رها کنه و به فضای حقیقی روی بیاوره. هی تایپ کردم بگم تو فضای حقیقی نمیشینی اینجوری با من حرف بزنی. تو دیواری. هی دستم به سند نرفت.

     

    پ.ن نمیگه شاید انقدر حالم بده که نمی‌تونم راجع بهش پستی بذارم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۳ فروردين ۹۷

    ۷۲۷

    گفت: می‌خوام کمکت کنم همه چی رو فراموش کنی.

    اول از همه عکس پروفایلتو عوض کن

    افسرده شده واسه من

    مسخره

    بیا اینی که بهت میدمو بذار

    آفرین حالا پاشو بریم درس بخونیم.

    گفتم: مرسی 

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۲ فروردين ۹۷

    ۷۲۶

    لوکینگ فوروارد تو هو بشری از ا ریلی کلوز فرند :)

     

    پ.ن دیشب با بشری نشستیم هر چی سد و مد بود رو شکستیم. الان من موندم و یه سیل احساسات که دارم واسه ع. توصیف می‌کنم و اون که نمی‌دونه همه چی راجع به خودشه. دیشب می‌گفت من این آقا رو ببینم دستشو می‌بوسم که تونسته تو رو به این حال و روز بندازه :)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۲ فروردين ۹۷

    ۷۲۵

    فک کنم خودش نمی‌فهمه ولی بم میگه هروئین منی تو :))))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۱ فروردين ۹۷

    ۷۲۴

    هعی

    زندگی سخته

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۰ فروردين ۹۷

    ۷۲۳

    شبیه همون بادکنک سفید کثیفی که امروز افتاده بود گوشه‌ی خیابون، گم شدم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۹ فروردين ۹۷

    ۷۲۲

    پدر، عشق و پسر رو شروع کردم به خوندن.

    امروز نگار رو خواهم دید. فیلم خوبیه.

    دارم استاتیک می‌خونم و روحم تازه میشه.

    نمی‌دونم چجوری‌ با کاوه رفتار کنم. همه چی زیادی awkwardعه.

    مادر مهری و پدر علی اومدن خونمون و همه چی در این مقطع از زندگی شیرینه :)

    ع.م دیشب داشت خاطره‌ی فوت مادربزرگش رو تعریف می‌کرد و من فقط می‌خواستم به صورت اسلامی دلداریش بدم که گریه نکنه. دلداری اسلامی نداریم آخه لعنتی :))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۹ فروردين ۹۷

    721

    قرار گذاشتم که از امروز شروع کنم

    اصلا هم دیر نیست :)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۶ فروردين ۹۷

    720

    اییییییییییییی حالم داره از همه چی بهم میخوره

    علی الخصوص از خودم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۶ فروردين ۹۷

    719

    از حرف زدن باهات خستم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۶ فروردين ۹۷

    718

    شاید سالها بعد بفهمی دلیل رنجش من وقتایی که اینجوری حرف میزدی چی بوده

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۵ فروردين ۹۷
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب