امروز 6 6 2016
رائفی پور خوبی داداش؟
این حاصل یه سردرد شدید و ممتده .
نمیدونم مشکل ما چیه که نمیتونیم باهم حرف بزنیم .
پ.ن بیشترش پاک شد
هشدار ! متن زیر سرشار از نفرته . اگه می خواین حالتون بد نشه نخونینش
فروغ
نفرت انگیزترین زنی که می شناسم
زنی که با دین متعصبانه اش و رفتارهای خلاف دینش کاملا شما رو از همه چیز زده می کنه . کسی که من اگه می تونستم کشک رو روی سرش خالی می کردم . کسی که اگر می تونستم خودش و دخترش رو توی استخر خفه می کردم . زن نادان کوتاه فکری که فکر میکنه اندیشه های پوچ و توخالیش برای بقیه خیلی شنیدنیه . کسی که وقتی همه اهنگ گذاشتن می رقصن غر می زنه . چرا ؟ چون خودخواه و مغروره و جمع باید طبق نظرش عمل کنه . کسی که بیش از حد حرف می زنه و صدای بیش از حد خنده های ازار دهندش خستت میکنه .
کسی که صبا ازش متنفره
اون ادم خوبیه منم خیلی دوسش دارم .
تا حالا شده از خودتون متنفر باشید که کسی رو دوست دارید؟
تابستان ان سال بود . سالی که همه چیز در خانه ی ما شکل عجیبی به خود گرفته بود .
دیشب خوش گذشت
خوش گذشتن واقعی
نمیدونم چرا
ولی با فرزانه خیلی خندیدیم
ایمان عکسامو دید منم چتاشو با زهرا خوندم :|
کاش با اون یکی ازدواج نکنه
مریم بود؟
اون خی لی زش ت لود
میدونی ادم باید بعضی وقتا بعضی چیزا رو قبول کنه
مثل اینکه مردمانی جالب تر ازش وجود دارن که دوستاش ترجیح میدن باهاشون بگردن
میگیری چی میگم؟
the fault in our stars
نمیتونم بگم بهترین فیلمی بود که دیدم ولی قطع به یقین اولین فیلمی بود که باهاش نیم ساعت گریه کردم .
پ.ن
انسل 3>
درسته که میگن اعتماد به نفس و این صحبتا رو از دست ندید و اینا
ولی خب
من خیلی خونده بودم
امیدوارم مصححم یه پیرمرد کور مهربون باشه
خدایا
دارم از شدت درس خوندن هلاک میشم :))
کاش همیشه همینجوری درس میخوندم
میخوام به محمد اس ام اس بدم بگم که جان زندس ولی خوب
کلا هر وقت زمان امتحانا میشه من یاد استعداد نویسندگیم میفتم :))
میخوام یه چیز جدید بنویسم
چی میشد صدای لانا رو به جای اخبار پخش کنن؟
صلح جهانی برقرار میشد
امروز رفتیم پیش شاه آقا :))
فک نمیکردم انقد جوون باشه و به این شدت منو یاد دایی رضای قدیمیم بندازه
خانم هدایتیم دیدم:))
چقد گوگولی و دور از تصورات منه:))
در هیچ برهه ای از زندگی جاویدم تا این حد احساس بیهودگی نکرده بودم اگه صاحب شماهم یک روز بی خبر تصمیم بگیره مرتاض بشه شما دیگه به دردش نمخورید از من به شما نصیحت قبل از این اتفاقات خودتونرو بازنشسته کنید .
من یه بالشم اگه تا حالا نتونستید حدس بزنید که احتمالا هم نتونستید چون ذهن من گستره های فراخ تری نسبت به انسان داره
دوباره شروع شد باید سه ماه دیگه تحملشون کنم
کسی هست که بتونه منو راهنمایی کنه که چجوری به رفتار بقیه اهمیت ندم؟
دیگه رو درسام تمرکز ندارم فقط دارم فک میکنم که فی امروز چی گفت ره چجوری رفتار کرد
هرچند کارای ره خیلی واسم مهم نیست
بیشتر از فی انتظار دارم
واسه من زمانایی که دارم سیب زمینی خرد میکنم بهترین وقته که اعصابم بهم بریزه . وقتی فقط دستام داره کار میکنه و ذهنم مثه یه پر روی هوا شناور میشه . صدای هق هق میاد مال کیه؟ منم . دستای کیه میلرزه؟ منم میدونم مامان که بیاد دوباره غر میزنه که چرا یه اندازه نیستن یا چرا از این ور خرد کردی . اخرین پنج شنبه ی سال نباید یه فرقی داشته باشه؟
میدونی تعطیلات به درد این میخوره که با دوستات خوش بگذرونی وقتی دوستی نداری بشینی درس بخونی بهتره
بیخیال برنامه عصر شدم
همین الان پی ام دادم بهش هرچی بود و نبودو گفتم خودش میدونه چی کار کنه میتونه کلا بیخیال من بشه میتونه رفتارشو درست کنه
بگم بدترین مسافرت عمرم بود باورتون میشه؟
واقعا دلم نمیخواد راجع بهش نه حرف بزنم نه بنویسم
امروز عصر دارم زنگ میزنم فرزانه باهاش دعوا کنم
واقعا تو این سفر اعصابمو خرد کرد
میخواست بگه نه نه با تو که خوش نمی گذره فقط چون نمیرم خونه خوبه :|
اقبال ندارم من
یکم به ادم برمیخوره وقتی یکی رو دوست صمیمی خودش میدونه و اون دوست صمیمی میره همه چی رو کف دست همه میذاره
فقط شهریار از چیزایی که من بش میگم خبر نداره
+ شهریار همون شاعر ترکه که نمیدونست اونی که عاشقشه داره با یکی دیگه ازدواج میکنه
++ فیز الان ادرس اینجا رو پرسید بارالها شکرت که بش ندادم :))
بالاخره بعد از 6 ماه اقای عطار عصبانی شد و یه چیز خیلی بد به رها گفت . البته رها نفهمید و کاملا کول با قضیه برخورد کرد ولی زنگ بعد یه مشت گاو بهش گفتن و اونم زد زیر گریه
از گریش خیلی ناراحت شدم . یه مسئله ای بود سر مشهد نگرانش بودم و الان داره اتفاق میفته و خوب چون من تصمیم گرفتم که کم فوش بدم و دنیا رو از یه دید ملنگ تر ببینم نمیگم که حسم چیه درمورد این موضوعه که بحثش بود الان :)
بعد مامان هی میگه تلقین نکنه ، اخه مگه به تلقینه؟؟؟
کی بود بهتون گفتم عکس گرفتم اماده باشین تو روزنامه ببینینش
خوب الان یه هدف کاملا مشخص دارم
پس احتمال تو روزنامه اومدنم بالاتر رفته
هندسی اپتیک و لیزر یا مهندسی مکانیک؟
اگه کسی هست که یکیش رو خونده لطفا من رو راهنمایی کنه:)
sabakasiri1378@gmail.com
هر وقت میشینم بنویسم یه چشمم به گلدون لاجوردی روی میزه . با گل های کاغذی مصنوعی که رنگشون از افتاب دیدن پریده .
چونکه کلا واسه حرف زدن معمولیمم نمیتونم شروع مناسب پیدا کنم همینجوری شروع میکنم
من بهش اعتماد کردم . فک کردم وقتی با هم دوستیم به هم دروغ نمیگیم . نمیدونسم حاضره واسه تضعیف روحیه ی من هر کاری بکنه . وقتی زنگ میزنه میگه من دیگه حال ندارم و درس نمیخونم الان یه هفتس با مهتاب درس نخوندیم بعد دوروز بعد ازش میپرسم میگم چی کار کردی واسه پیشرفت میگه همه رو خوندم ، یکم قلب ادم اسیب میبینه . کلا من باید همه جا از ساده بودنم ضربه بخورم فرقی نمیکنه ماجرا چی باشه اخرش من نتیجه ی خامیمو میبینم
ضلالت یا ظلالت؟
پیشرفت این دفعه رو مثلا براش خونده بودم
ولی بازم بد دادم
باید یه فکری به حال این بی دقتیام بکنم
پ.ن : گمراه شدن یا گمراه کردن؟
عدد پستو نگا :)
عدد ها چیزای مهمی ان . باید جدی گرفته بشن . خوش یمنیه 111 رو شما هم حس میکنید؟
دیروز سر کلاس هادیان - این موجود که زبان از وصفش قاصره - باید یه متن ادبی مینویشتیم . حالا بگذریم که من دری وری نوشتم و بعد از سه ساعت فکر کردن بازم هیچی به ذهنم نیومد به این موضوع برسیم که وقتی داشتم همون دری وری رو میخوندم همه خندیدن :|
این از این
اینم از عدد پست
پس دیگه نویسندگی و این جور ... را رو باید بوسید گذاشت کنار .
هر چند که هنوز یه بخش عمیقی از وجودم میگه تلاش کن نا امید نشو ولی خوب این منم ! نه یه ادم با پشتکار
تو یه ماه و یه هفته که مونده که برم مشهد فقط دعا میکنم کنسل نشه
امام رضا بالاخره منو طلبیدی
از تابستون تاحالا میخوام بیام پیشت
بدیش اینه که دارم هر روز بیشتر به دختر معمولی تبدیل میشم
بدی دیگش اینه که بابام یاداوری کرد که قبلنا یه چیزایی مینوشتم و منم گفتم استعداد نداشتم گذاشتم کنار
از همه مهم تر این که دارم شبیه اینایی میشن که کتاب نمیخونن!
چون خسته شده بودم
و چون امتحان عربیمو بدم دادم
چون امتحان زبان فارسی دارم بعدش و انقدر دبیرشو دوست دارم که اصلا دلم نمیاد کتابو باز کنم
البته میدونین که دارم شمارو گول میزنم
وگرنه خودم میدونم همش توجیهه
نباید این کارو میکردم
تو گویی چنان ادبیاتی امتحان خواهم داد که در جهان کسی بدان نسق نبود :|
این چه هادیان مردمان اند که بدین گونه جزوه میگویند
دری میگه به جا جزوه :|
پریا یه داداشاش استاد دانشگاهه تو المان :|
جفت داداشاش رتبه 1 خوارزمی شدن :|
بدبخ چقد تحت فشاره
دیدی دیشب برف اومد؟
اولین برف امسال بود :)
نشست
هم به زمین
هم به ذهن من
چون بعد از اون دیگه کتاب و درس و مدرسه رو پرت کردم اونور نشستم هری پاترو برای برا 12560.5 ام خوندم :|