اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

بریده‌ای از 31 اردیبهشت

دیروز با ز. رفتیم کلاس خوش‌نویسی ثبت‌نام کنیم. مکان انجمن خیلی قشنگ بود. از اون خونه‌های قدیمی که فقط تو محله‌های سنتی شهر پیدا میشه. خانمی که مسئول نام‌نویسی بود اخلاق عجیبی داشت. یا به قول ز. اصلا اخلاق خاصی نداشت که بگیم خوب بود یا بد. ز. از سر کار اومده بود و برگشتنی بهش تعارف کردم برسونمش. چقدر هم خوب شد که رسوندمش. تو راه با هم گپ زدیم و دلتنگی‌ها رو برطرف کردیم و درددل کردیم و شوخی کردیم و خندیدیم. بارون هم گرفت. وقتی پیاده شد و خواستم به سمت خونه حرکت کنم آهنگ «کوچه شهر دلم از صدای پای تو خالیه» فروغی رو گذاشتم. اصفهان تو اخرین روز اردیبهشت خیلی قشنگ شده بود. ترکیب فریدون فروغی و بارون و ترافیک و درختای سبز که روی خیابون رو پوشونده بودن خیلی حالمو خوب کرد. تا حالا نشده بود وقتی خودم پشت فرمونم از ترافیک خوشحال شم.

جلسه‌امون با الهام هم خیلی خوب پیش رفت. بهمون گفت شما به بهترین نحو دارید تسک رو انجام میدید و از بقیه گروه‌ها خیلی جلوترید.

خلاصه که دیروز روز قشنگی بود برام.

پ.ن تونستم چندتا از ستاره‌های بالای پنل کاربری کم کنم و ببینم دوستام در چه حالن :)

  • ۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱ خرداد ۰۲

    2170

    سعی میکنم به روزهایی فکر کنم که امتحان دارم و نمیتونم استراحت کنم، بچه‌ام تازه به دنیا اومده و نمیتونم بخوابم، سر کار باید یه پروژه رو تحویل بدم و وقت سر خاروندن ندارم. سعی میکنم با فکر کردن به اون روزا بیکاری این روزامو توجیه کنم و ازشون لذت ببرم. نمیشه. نمیتونم استراحت ذخیره کنم برای روحم.

  • ۳
  • نظرات [ ۵ ]
    • صبا
    • شنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۲

    mirror

    درس امروز: صبا جون شخصیت واقعیت رو نباید به مردم نشون بدی. وقتشه ماسک سفید و قرمزتو بزنی.

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۲

    روزهای بلند کوتاه

    بیکارم ولی به هیچ کاری نمیرسم. اه.

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۲

    شب قدر

    التماس دعا و طلب حلالیت دارم. کاش خدا عظمت این شب‌ها رو بهم بفهمونه.

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۰۲

    سرتیتر خبرها

    چه سال عجیبی بود.

    از شرکت اومدم بیرون.

    وارد یه رابطه شدم. عاشق شدم.

    پروژه‌امو تحویل دادم و فارغ التحصیل شدم.

    نامزد کردیم. خانواده‌ها به تفاهم نرسیدن. به هم زدیم.

    رشته‌ی کنکور ارشدمو عوض کردم.

    کنکور دادم.

    یاد گرفتن دیزاین رو شروع کردم.

    استانبول رو دیدم.

    جبران نماز قضاهامو شروع کردم.

    کلی کتاب داستان و نمایشنامه خوندم.

    با ز.ع و ف تنهایی رفتیم تهران یه روزه (و چه ماجراهایی داشتیم که بماند برای بعدا)

    زبانم رو بهتر کردم.

    بیماری غ رو تشخیص دادن و آبان عملش کردن و الان حالش هزار الحمدلله خوبه.

    لاغر شدم.

    چاق شدم.

    چندتا پست اینستا طراحی کردم.

    با ز.ع صمیمی شدم و خیلی خوشحالم که این دوستی رزق امسالم بوده.

    کنسرت سون باند رفتم.

    ورزش کردم یکم.

    دوستای روایت انسانیمو دیدم.

    یه جلسه نشست فیلم شرکت کردم و اون چاقوی منو بدین از بس که بیخود بود.

    روی هم رفته فکر میکنم رشد کردم و یه کوچولو عاقل شدم :))

  • ۴
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۹ اسفند ۰۱

    هذیان

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۲۳ اسفند ۰۱

    2162

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۹ اسفند ۰۱

    2161

    عیدتون مبارک. سال دیگه این موقع قبرستان بقیع انشاالله

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۵ اسفند ۰۱

    2160

    خدایا کمکم کن مهر هر کس و هر چیز به جز تو رو از دلم بیرون کنم.

    پارسال همین موقعا بود که این پست رو گذاشتم. به خودت گیر نده دختر. یه توهمه که از فضا و زمان گذشته و امروزت رو میخواد الکی حروم کنه.

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۳۰ بهمن ۰۱

    عشق

    خوش به حالِ ما که شیعه‌ی بهترین انسان‌های روی زمینیم. خدا رو شکر که محبت رسول الله و فرزندانش قسمت ما شده.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۷ بهمن ۰۱

    2157

    بی‌صبرانه منتظرم کنکور رو بدم و اتاقمو حسابی بتکونم :) گردگیری اساسی، تغییر جای تخت، مرتب کردن کتابا، دور ریختن خرت و پرتای قدیمی... بـــــه. دلم پر کشید واسه بهار.

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۴ بهمن ۰۱

    2156

    کمتر از یک ماه مونده تا کنکور ارشد و من در مرحله «خب بریم ببینیم رشته‌امون اصلا چی بود» هستم

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۱ بهمن ۰۱

    طرز تهیه شعریه

    شعریه درست کردم و از کت و کول افتادم اما ارزششو داشت. به شدت خوش‌مزه‌اس

    طرز تهیه‌اش به این صورته که لباستونو می‌پوشید و به نزدیک‌ترین مغازه‌ی چیزخارجی‌فروشی یا هایپرمارکت مراجعه می‌کنید. سپس یک بسته ۲۵۰ گرمی رشته شعریه برداشته و به سمت قفسه کنسروها رفته، قوطی شیرعسلی رو پیدا می‌کنید و در سبد خرید می‌ذارید. با انتخاب یک کره ۵۰ گرمی یا دو کره ۲۵ گرمی، خرید مواد لازم کامل می‌شه.

    سر راه سعی کنید از یک خاروبار فروشی رد بشید تا کمی گردو و پسته برای مواد داخل یا تزئین شیرینی تهیه کنید.

    خب حالا دست و بالتونو بشورید و نیت کنید که بسم الله گویان به سمت پخت لذیذترین خوراکی عمرتون برید. یه بار مواد لازم رو چک کنید. رشته شعریه، کره، شیرعسلی و در صورت تمایل پسته و گردو. همه چی رو خریدید؟ خب، یه ماهیتابه بزرگ بردارید و روی گاز بذارید و زیرش رو روشن کنید تا یکم گرم شه. باید رشته‌های خرد شده رو تفت بدیم تا طلایی بشن.

    پیشنهاد من اینه که رشته‌ها رو وقتی هنوز توی بسته هستن بشکنید و ریز ریز کنید. من از بسته درشون آوردم بعد خرد کردم و الان کل گاز و فرش و لباس و تماااام آشپزخونه‌ام با رشته یکی شده.

    به هر روی، رشته‌های خرد شده رو می‌ریزید توی ماهیتابه و هم می‌زنید. حواستون باشه که ته نگیره. حالا وقتشه که کره‌ی خوش‌بو و خوش‌مزه رو به رشته‌ها اضافه کنیم. یکم از بوی کره که داره سرخ میشه لذت ببرید و بعد دوباره هم زدن رو شروع کنید. البته می‌تونید حین هم زدن هم از بوی مطبوع کره مست بشید.

    همین طوری که با بو و رنگ و صدا عشق می‌کنید، سه قاشق غذاخوری پر یا نصف قوطی شیر عسلی - با توجه به ذائقه خودتون - به ترکیبات اضافه کنید. صدای جیلیز ویلیزش رو خوب گوش بدید و مجدداً انقدر هم بزنید تا رنگ ته‌دیگ ماکارونی بشه.

    حالا می‌تونید دوتا کار بکنید. یکی اینکه مواد رو پهن کنید روی یه پلاستیک فریزر و روش خرده گردو و پسته بریزید و رول کنید و بذارید توی یخچال تا سرد و سفت بشه و بعد از یکی دو ساعت با یه چاقوی تیز به شکل استوانه‌های کوچولو خرد کنید. یکی دیگه اینکه همینجوری با دست و قاشق و سعی و تلاش، گلوله‌های کوچولو درست کنید و روش خلال پسته و گردو بریزید. من جزو دسته‌ی دوم بودم و از ماهیتابه با قاشق برمی‌داشتم، با انگشتام گلوله می‌کردم و توی بشقاب می‌ذاشتم و روشون خرده گردو می‌ریختم. اینه که الان سر انگشتام می‌سوزه ولی شکمم پر و خوشحاله.

    خسته نباشید. مراحل اصلی تهیه تموم شد. بشقاب شیرینی و قوطی شیرعسلی رو بذارید تو یخچال، کفگیر و ماهیتابه رو بذارید توی سینک و روش آب بریزید و به این فکر کنید که خدایا چه غلطی کردم؛ هم دستم کنده شد، هم کلی پول دادم، هم آشپزخونه‌ام به گند کشیده شد. بعد از نیم ساعت - اگر دووم آوردید و به شعریه‌ها ناخنک نزدید - می‌تونید از یخچال درشون بیارید و با چای میل کنید.

     

    تا آموزشی دیگر، بدرود

    پ.ن بچه‌ها مدل جدید قالب چطوره؟ خوندن یادداشت‌های طولانی توی این یکی راحت‌تره به نظرم.

  • ۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۴ بهمن ۰۱

    2153

    شما که نیمه یادداشت قبل رو تحویل نگرفتید، با اون دختره -ز- که قرار بود براش یادداشت بنویسم هم که کات کردم، کنکورم که دارم فلذا از جستارنویسی بگذریم :)

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۲ بهمن ۰۱

    2152

    حالا که پست قبل رو تحویل نگرفتید منم قسمت دومشو اینجا نمیذارم. (ایموجی قهر و زیرزیرکی نگاه کردن واکنش طرف مقابل)

    تحویل گرفتن = نقد و بررسی

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۵ دی ۰۱

    چگونه در دانشگاه زنده بمانیم - قسمت اول

    پیش از هر چیز، تلاش نکنید. دانشجو رفتنی است، چه از این کشور و چه از این دنیا. پای یکی در راه پله سر می‌خورد، کنار دست یکی آزمایشگاه منفجر می‌شود، یکی شبِ قبل از دفاع ارشد سکته می‌کند و یکی برای ساختن آینده بهتر روی هوا دچار خطای انسانی می‌شود.

    و اما دانشگاه... این صحنه نبرد نابرابر اساتید و کارکنان آموزش و خدمات رستورانِ سلف و هیتلر و متحدین با لهستان دانشجویان. چطور در گرماگرم نبرد زنده بمانیم؟ این یادداشت قسمت اول از راهنمای پله‌به‌پله برای نودانشجویان پاک و ساده‌ای است که می‌خواهند در کمتر از 10 دقیقه به کهنه‌سربازان زخم خورده تبدیل شوند.

    مرحله‌ی اول متحدین یا متفقین؟

    هم‌پیمانان خود را پیدا کنید. طرف برنده‌ی جنگ را بگیرید. اخلاقیات و ارزش‌ها را دور بریزید. رفاقت با کسانی که شبیه شما هستند چه فایده‌ای دارد وقتی قرار است دسته‌جمعی درس‌ها را بیفتید؟! به علاوه، دوستی با کشورهایی که سرشان در درس و کتاب است و نگاهشان را سر امتحان از شما می‌دزدند نیز بیهوده است. در عوض به دنبال نیروهایی باشید که زمان و مکان برایشان موضوعیت ندارد و همیشه به دنبال حل گروهی مسئله‌اند. خواه آن مسئله، تکلیف و پروژه باشد، خواه گشتن به دنبال امضای تمام هم‌کلاسی‌ها برای تغییر تاریخ امتحان و خواه سفید دادن گروهی برگه‌ی امتحانی که لغو نشده است. در روزهای اول سنگرهای خودی را شناسایی کنید. نمازخانه، مسجد، تریا و پشت دانشکده لای ته سیگار بچه‌ها. این سنگرها در بحبوحه‌ی فرار از دست حراست به درد شما می‌خورند.

    مرحله‌ی دوم شهرت اجباری است

    به دنبال تثبیت موقعیت خود در مجامع فرهنگی و هنری دانشگاه باشید. کمک کردن در برگزاری مراسم‌ها را فراموش نکنید. سرجوخه تدارکاتچی شوید و با پارتی‌بازی برای سرباز جبهه‌ی خودی صندلی رزرو کنید. با تظاهر به بلد بودن عکاسی، بدون خرید بلیت 45 تومانی در جشن حاضر شوید و منت حضورتان را به سر دوستانتان بذارید. البته بهتر است از تشکل‌های سیاسی و انجمن‌های علمی دوری کنید. عضویت در دسته‌ی اول خطر اخراج قطعی شما و در دسته‌ی دوم خطر اخراج غیرقطعی شما را دارد. دسته‌ی اول به دلایلی که از گفتنشان معذوریم و دسته‌ی دوم به دلیل دشمن شدن اساتید دانشکده با شما. بهترین انتخاب کانون‌های فرهنگی است. تئاتر و موسیقی و شعر و نقاشی هم شما را با هم‌رزمان بااستعداد آشنا می‌کنند و هم مشروطیتان را تضمین. بله، این گزینه هم معایب خود را دارد ولی با سنجیدن دو کفه‌ی ترازو در می‌یابید که علاجی برای مشروطی وجود دارد اما برای اخراج و تبعید، خیر.

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۴ دی ۰۱

    2150

    توی اتاقم یه اینه دارم که هر دفعه از جلوش رد میشم حین حرکت خودمو نگاه میکنم. دیروز نمیدونم برای چی خوشحال بودم. اومدم از اتاق برم بیرون پیش خانواده، خودمو توی اینه نگاه کردم و دیدم ای داد بی‌داد :) ادمی که جلوم وایساده رو نمیشناسم. میفهمم که منم ولی قیافه‌اش برام اشنا نیست. تمام دیروز رو فکر کردم. از صبح تا شب که از مهمونی (یه حکایت عجیبی داره که بعدا باید سر فرصت بنویسمش) برگشتیم داشتم به این فکر میکردم که چی منو از خودم جدا کرده که حالا نمیشناسمم. بالاخره 11 شب، وقتی به اینه دستشویی خیره شده بودم به نتیجه رسیدم. صبح قیافه‌ام با همیشه فرق داشته. حالا چه فرقی؟ لبخند میزده :) مدت‌هاست خودمو با لبخند واقعی ندیدم. خوش‌روییم (اگر که یه زمانی داشتمش) الان دیگه ناپدید شده. تصمیم گرفتم برای روز زن امسال به خودم لبخند هدیه بدم (کلیشه رو داشته باشید!) این صبایی که الان هستم رو دوست ندارم.

    پ.ن گس وات. یادداشتا رو رها کردم. چون ز. دوست صمیمی اقای ش. بود.

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۳ دی ۰۱

    2149

    با ز قرار گذاشتم که 10تا یادداشت 1000 کلمه‌ای بنویسم براش. اینجا هم میگم که مقید بشم.

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ آذر ۰۱

    2148

    یه یادداشت 500 کلمه‌ای - که قرار بود 1000تا باشه البته - نوشتم و برای ز.ر فرستادم. امروز صبح با این پیامش بیدار شدم: «صبا چه قلم روون خوبی داری. بازم بنویس»

    خوشحال شدم :)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ آذر ۰۱

    بام و باران

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • يكشنبه ۲۰ آذر ۰۱

    روضه

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۱۹ آذر ۰۱

    2145

    واقعا دوست دارم بدونم این ارایشگر و مزون لباس عروس و تالار که بیعانه گرفتن و هیچ کاری نکردن و الان که مراسم ما کنسل شده پول رو پس نمیدن چجوری میخوابن شبا. حرام اندر حرامه این پولا خب -_-

    بعد تازه یکیشونم که میخواست پس بده گفت تو این سه روز اعتصاب پس نمیدم. :/ عزیزم اعتصاب بخوره تو فرق سرت خب

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۷ آذر ۰۱

    2144

    حالم خوبه. امروز 15 آذره. 5 ماه بعد از 15 تیر. درس میخونم. دوره میبینم. آرومم. حالم خوبه

  • ۷
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ آذر ۰۱

    2142

    همیشه اشکامو پاک میکرد برام میخوند «غمت مباد که دنیا ز هم جدا نکند/ رفیق‌های در آغوش هم گریسته را»

    جدا شدیم ولی.

    باید به خاطر خانواده‌ام هم که شده قوی باشم.

    • صبا
    • سه شنبه ۸ آذر ۰۱

    2141

    احتمالا 5 ساعت دیگه این موقع تکلیفمون روشن شده. دعامون کنین.

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۷ آذر ۰۱

    2140

    کاش این روزا میتونستیم شاد باشیم و بدون دغدغه از بازی‌های تیم ملی لذت ببریم. به جاش با معده درد و حمله عصبی داریم دست و پنجه نرم میکنیم و منتظریم یه اتفاقی بیفته.

    از انفعالم ناراضیم...

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۳۰ آبان ۰۱

    2139

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۱ آبان ۰۱

    2138

    افسردگی عزیز نه تنها بلند نشد بلکه رفت دوستاشم اورد الان دسته جمعی نشستن رو من

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۹ آبان ۰۱

    2137

    از افسردگی عزیز خواهشمندم یه دیقه از روم بلند شه ببینم چه غلطی دارم میکنم.

    الان یعنی باید قشنگ‌ترین روزای زندگیم رو بگذرونم ولی به جاش بی‌تفاوت و بی‌انرژی‌ام.

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۸ مهر ۰۱

    2136

    این روزا دائم به این فک میکنم که امام زمانم کدوم سمت وایسادن. کاش ظهورشون نزدیک باشه. من یکی که دیگه حق و باطل رو تشخیص نمیدم.

  • ۴
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۶ مهر ۰۱

    2135

    امشب یکی از مهم‌ترین شبای زندگیمه و من حوصله‌ی خودمم ندارم. دلم میخواد از الان تا هزار سال دیگه برم تو غار و گریه کنم. بعد تازه واسه اینکه im feeling sorry for myself هم عذاب وجدان دارم و (گیف انفجار مغز)

  • ۵
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۰ مهر ۰۱

    2134

    آخر هفته برامون وقت مهمیه ولی نمیتونم روش تمرکز کنم. چون همه چی به هم ریخته. بیماری غ، اوضاع کشور، کنکور خودم و شونصد میلیون چیز کوچیک و بزرگ دیگه. کاش خدا کمکمون کنه. تا اینجا خیلی حواسش بهمون بوده. محتاج دعاتونم بچه‌ها

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۸ مهر ۰۱

    2133

    اوضاع خیلی خرابه و این کاربر می‌ترسه.

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۱ مهر ۰۱

    2128

    برای تجربه خوشی‌های کوچیک وقتی اوضاع کشور این شکلیه عذاب وجدان می‌گیرم.

    با صدای آروم و سر پایین انداخته از شاید شرم، تولد 23 سالگی صبا مبارک باشه.

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ شهریور ۰۱

    پروپوزال

    در «بذار این زهرماری تموم شه سه سال میخوابم»ترین حال ممکن -_-

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ شهریور ۰۱

    2120

    دارم کم کم به روزای اوجم تو درس خوندن نزدیک میشم. البته با شیب خیلیییییی کم D:

    ولی رضایت فردی 7/10 (چون که قبلا 5/10 بودم)

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱

    2119

    باید کم کم شروع کنم برا کنکور ولی پروژه‌ام مونده :')

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۲ مرداد ۰۱

    2116

    دوس دارم یه لباس سفید ساده بپوشم با چادر گل گلی و بریم حرم حضرت معصومه یا امام رضا عقد کنیم.

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۲ مرداد ۰۱

    2114

    قدر باباها رو بدونیم

    از دیشب تا نیم ساعت پیش داشتم دیوونه میشدم. ذهنم شدیدا به هم ریخته بود و نمیتونستم یه تصمیم درست بگیرم. الان با بابا حرف زدیم و انقدر اروم شدم که خدا میدونه. کمکم کرد هم میزم رو مرتب کنم هم افکارم رو. الهی سایه‌اش بالا سرم باشه همیشه.

    برای پدراتون یک صلوات میفرستم.

  • ۷
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۰ مرداد ۰۱

    نامه به صبا

    بیشتر مراقب خودت باش. سعی نکن خودتو بچه نشون بدی. عاقلی، خانمی، بزرگی. بذار احمد روت حساب کنه. میدونم سخته. میدونم همه اتفاقاتی که افتاده، به روانت اسیب زده. همه چیو با هم تجربه کردیم. تو زیبایی، مهربونی، مودبی، باهوشی، جالبی، حق طلبی و هزارتا خاصیت خوب دیگه داری که اول از همه خودت باید اونا رو ببینی. مشاور و خانواده و دوست و همسر اون تاثیری که میخوای رو تو عزت نفست ندارن. خودتی و خودتی. بیا بغلم. خیلی وقته با هم قهریم. وقتشه بهتر شیم.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۹ مرداد ۰۱

    2107

    میشه به جای ادامه تحصیل و ازدواج و زندگی، بمیرم؟

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۳ تیر ۰۱

    2104

    دم صبح خواب دیدم دوباره برگشتم کربلا. رفته بودم زیارت آقا امام حسین. چقدر دلم تنگ شده :(

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۲ تیر ۰۱

    2103

    دیروز میخواستم بنویسم با احتمال 98 درصد مطمئنم همسر آینده‌ام آقای فلانیه. دلیل خاصی هم نداشتم. کاملا بر مبنای حس ششم. دیروز عصر واسطه‌ای که فرستاده بود باهام حرف زد :)

    دل به دل راه داره واقعا ^_^

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۲ تیر ۰۱

    2102

    نه به چالش‌های محیط کار نگار که رسما بهش گفتن برو موشک بساز تنهایی، نه به محیط کار من که همگی دور هم میشینیم فکر میکنیم حالا بعد از پمپ به جز شیر پروانه‌ای عادی، یه شیر موتوری هم بذاریم یا نه :)))

    رضایت شغلی وقتی رخ میده که چالش‌ها در حد و اندازه ما باشه. یه نمودار نرمال رو در نظر بگیرید. اگر خیلی سخت یا خیلی اسون باشه آدم فرسوده میشه. یه جایی اون وسطا باشه.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱ تیر ۰۱

    2101

    بسم الله الرحمن الرحیم

    یه مدته که بین رضایت و نارضایتی موندم. از شغلم راضی‌ام تا وقتی که دیگه نیستم. از تفریحم راضی‌ام تا وقتی که دیگه نیستم. و از رفتار و ویژگی‌هایم هم همیشه ناراضی‌ام :)) میخوام همه چی رو تغییر بدم. مثل این دو سال که کوبیدم و از نو ساختم، دوباره بکوبم و بسازم. شایدم باید به بازسازی بسنده کنم :)) نمیدونم هنوز.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۸ خرداد ۰۱

    2098

    دلم گرفته دارم دق میکنم. همینجوری بی دلیل.

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۵ خرداد ۰۱

    2097

    خیلی خیلی از عاقبتمون میترسم. یعنی آخرش چی میشه؟

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۳ ارديبهشت ۰۱

    بدها، خوب‌ها

    خصوصیات بدم دارن یکی یکی خودشونو نشون میدن. نمی‌دونم این نشونه موفق بودن تو تغییره یا شکست خوردن. شاید اگر سعی نمی‌کردم آدم بهتری بشم هیچوقت نمی‌فهمیدم همچین اخلاقایی دارم.
    در هر صورت خدا رو شکر
  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۱

    2095

    - از چی میترسی؟

    - تو

    صبح خوابشو دیدم. 

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۶ ارديبهشت ۰۱
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب