اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

کمال احترام

صبا خانم
صبا خانم
صبا خانم
...
از صدای شما که در گوشم می‌پیچد و ساعت‌هاست که صدایم می‌زند متنفرم. لطفا دهانتان را ببندید. دهانتان توی ذهن من وول می‌خورد، پیچ و تاب می‌خورد، گریه می‌کند، فریاد می‌کشد و توان حرکت را از من ‌می‌گیرد. لطفا خفه شوید.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۹

    بهترین نوع اعتیاد

    بله بنده به طرز دردناکی معتاد خرید کتاب شدم و الان همه‌ی پولام تموم شده و آه در بساط ندارم.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۹

    1745

    دارم زیر تکالیف بسیار و ویدئوهای ندیده و کتاب‌های نخوانده و فیلم‌های چشم‌انتظار و دلتنگی برای عالم و آدم له می‌شوم. کیست که مرا از این برزخ تنهایی نجات دهد؟

    پ.ن من و نگار تصمیم گرفتیم هر چه سریع‌تر تشکیل خانواده بدیم. از پسرهای خنگ و خُنُک و بچه‌بازی‌هایی که حتی خودمون هم درگیرش شدیم خسته‌ایم و به نظرمون وقت پیدا کردن مردی شده که کنارش بشه برنامه ریخت.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۹

    1744

    من اگر میتونستم اِلمان صبر رو به زندگیم اضافه کنم الان کجاها که نبودم -_-

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۲ ارديبهشت ۹۹

    ۱۷۴۱

    _ عزیزم باید یکم دور بشیم.

    + چقدر؟

    _ بی‌نهایت. برو گمشو. فرااار کن فراااااااار.

    پ.ن خنده‌دارترین مکالمه‌ی قرن رو با نگارم داشتم دیشب. چه خوبه که هست. می‌گفت بعضی زوجا احتیاج دارن زمان‌هایی رو دور از هم بگذرونن، بعضیا یه هفته، بعضیا یه ماه. واسه من تا آخر عمرمه و دیگه نمی‌خوام صداتو بشنوم‌.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۹

    غلیظ و عمیق

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۹

    ۱۷۳۹

    دیگر مهری در دل حس نمیکنم مگر به نزدیکانم که شمار آنان از انگشتان دو دست فراتر نرود.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۹

    ۱۷۳۸

    نمیتونم هویتم رو پیدا کنم. یکی بیاد دستمو بگیره راهو نشونم بده.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۹ ارديبهشت ۹۹

    ۱۷۳۷

    چقدر خوبه آدم استاد بالا سرش داشته باشه...

    برای رسیدن به خودت.

    حرف مردم؟ خدایا رها کن منو.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۸ ارديبهشت ۹۹

    اول رمضان هزار و چهارصد و چهل و یک

    برنامه نسبتا موفق امیز اجرا شد :)
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۹

    kendini bul

    خب صبا جون
    وقت رفتنه.
    دوستان و اشنایان، یه هفته ده روزی نیستم (حالا انگار هر روز پست میذاره و چند نفر اینجا اشناهای نزدیکشن) ایشالا برم خودمو پیدا کنم برگردم.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۵ ارديبهشت ۹۹

    1733

    برام هیچ حسی به جز تنهایی موندگار نیست.
  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۵ ارديبهشت ۹۹

    1732 یا مادر نیچر

    پاهایم را بغل کرده‌ام. چشم‌هایم را بسته‌ام اما از پشت پلک‌هایم باد را میبینم که با برگ‌های سپیدار بازی می‎‌کند. سپیدار بلند و تنومند و مهربانم. موهایم را در گوش‌هایم چپانده‌ام که صدای نفس کشیدن چشمه را نشنوم اما از پشت طره‌های مو خنده‌های آب را می‌شنوم. اینجا مکان امن من است. من و سپیدار و چشمه. تا ابد. سبزه‌ها از موی من درست شده و برگ‌های سپیدار پیچ در پیچ در پیچ در هم گره خورده. چشمان چشمه، آبی و جان افزاست. دست‌هایم ریشه‌های سپیدار شده و اشک‌هایم دم و بازدم چشمه را تامین می‌کند.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۹۹

    چندمین

    کی وقتش میشه نقابا رو برداری صبا خانم؟
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۳۰ فروردين ۹۹

    نام گذاری سال جدید پس از دو ماه

    راستشو بگم.
    اسم سال 99 رو میذارم سال تنهایی تمام و شادی در تک بودن.
    از همه‌ی دوستان و عزیزانم هم خدافظی میکنم برن به رحمت خدا انشالا
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۳۰ فروردين ۹۹

    1729

    مطمئنم روزی می‌رسد که سرم بر شانه‌ات آرام می‌گیرد و تمام تفاوت‌هایمان در قلب عشق ابدی‌مان دفن می‌شوند. روزی خواهد رسید که نگاه غمناک تو به دست‌های در هم حلقه‌شده‌مان دوخته می‌شود و برای اولین بار رنگ شادی، چشمانت را روشن می‌کند. روزی که به من تکیه می‌کنی و دلت قرص است که این بار هیچ چیز از هم جدایمان نخواهد کرد. نه دوری، نه دوستانمان و نه خام بودنمان.

    آن روز دور نیست محبوب دیرین من.

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۳ فروردين ۹۹

    غم، این حس اعتیادآور

    غم اعتیادآوره. من با خانوادم دعوا میکنم چون منتظر حس ناخواسته بودنم، حسی که بهم غم رو تزریق میکنه. درس نمیخونم چون منتظر غم بعد از افتادن و گند زدن هستم. من در انتظار غم نشسته‌ام. همیشه.
    و دوست دارم این غم رو با اطرافیانم قسمت کنم واسه همین دوست ندارم تنها باشم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۷ فروردين ۹۹

    achievements

    کتاب این روزها: نخل و نارنج از وحید یامین پور
    درباره‌ی زندگی شیخ مرتضی انصاری

    پ.ن همان روز ساعت 18 پایان کتاب

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۹ فروردين ۹۹

    در انتظار درخت

    این روزها به شدت دلتنگم. دلتنگ بوی آدم‌ها (چطور بی اینکه یک غول آدم‌خوار به نظر برسم این جمله را بگویم؟) و دلتنگ رنگ‌هایی که از ست کردن لباس‌های بهاره به چشم می‌رسند

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۷ اسفند ۹۸

    1721

    همه چی افتضاحه ولی داره بهم تو خونه خوش میگذره و دارم فک میکنم اگه ترک تحصیل کنم چی؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۱ اسفند ۹۸

    1720

    اجرای ارکستر متروکه فعلا متوقف شده و منی که از همه بیشتر خواهان لغو شدن این نمایش بودم الان بی‌حس نشستم یه گوشه. زحمت زیادی کشیده شد براش. حیف بود.

    بچه‌های قدیمی کانون برای کار پ. اومدن. دلم بسیار برای الهه تنگ شده. همزمانی برگشتن بچه‌ها و بازارچه ارتوان باعث شد دلتنگی غریبی رو حس کنم.

    کاغذ کادو و نخی که گرفته بودم بی‌استفاده افتادن گوشه‌ی اتاق.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۴ اسفند ۹۸

    ۱۷۱۸

    هوا انقدر سرد بود که افکارم تو ذهنم یخ بسته بودن :/

    چرا تازه یادش اومده زمستون بشه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۸

    ۱۷۱۶

    خلاصه‌اش اینکه تهران نرفتم ولی دارم با پ. یه کار می‌بندم که جالبه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۶ بهمن ۹۸

    ۱۷۱۵

    امروز خیلی حالم خوبه. اونقدری که دارم برنامه‌ی قرارهای بین شهری رو میچینم. مطمئنم روز قرار گریه میکنم و به خودم فحش میدم که چرا وقتی خوشحالم برنامه چیدم ولی می‌دونم که به سختیش می‌ارزه. قلبم واسه دیدن الهه تند میزنه. همین طور فاطمه و مهدی. بسیار بسیار خوشحالم. و امیدوارم برنامه‌ها اوکی شه.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۷ بهمن ۹۸

    بیش باد

    امروز با مریم و مائده پر بود از صحبت‌ها و خنده‌های شیرین دخترانه‌ای که در پی‌اش حس عذاب ناشی از تلف کردن لحظه‌ها نبود‌. پر از آغوش‌ها و بوسه‌های دخترانه‌ی گرم و به دور از تظاهر. پر از لذت مفید بودن برای جامعه‌ی کوچکی که در آن زندگی می‌کنم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۵ بهمن ۹۸

    ۱۷۱۳

    تلاش‌های دروغین و بدون حاصل.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳ بهمن ۹۸

    ۱۷۱۲

    نمیشه.

    پس اون طرفشو بررسی کن.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸

    ۱۷۱۱

    شاید همه چی واقعا یه بازیه برام. گیجم هنوز.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۸ دی ۹۸

    یک سری غرهای نامعلوم و نامفهوم

    مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برهه‌ی بد گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. می‌خوام یا نمی‌خوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.

    مطمئن نیستم.

    می‌خوام یه مشت بزنم تو صورتم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۷ دی ۹۸

    مرگ درون

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۴ دی ۹۸

    ۱۷۰۸

    همه چیز به طرز ناامید کننده‌ای یکسانه. دانشجو نمیدونه چی میخواد و مطالبه‌اش چیه فقط توی یه جو احساسی قرار میگیره و شعار مرگ بر این و اون میده. آخه رئیس دانشگاه بنده خدا چجوری می‌تونه استعفای سران قوا رو واسه تو برآورده کنه. راستشو بخواین بعضی وقتا فک میکنم نکنه حقمونه این همه ظلم. از بس خودمون احمق و بی‌مصرفیم. غم منو گرفته از این جو غیر منطقی حاکم بر تمام انسان‌های دانشگاهم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۴ دی ۹۸

    1707

    با احتساب امروز که هنوز شروع نشده برام، چهار روزه دارم گریه میکنم و نمی‌دونم چیکار میشه کرد. با تمام وجود می‌خوایم یه کاری بکنیم ولی ذهنمون خالیه. ما که قراره بمیریم میخوایم باارزش بمیریم. این استیصال داره خفه‌امون می‌کنه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۲ دی ۹۸

    ۱۷۰۶

    دیدی گفتم...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۱ دی ۹۸

    عزادار

    تو کمتر از سه ماه ۱۷۰۰ تا ایرانی کشته شدن.

    آدم از این درد بمیره رواست.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۱ دی ۹۸

    ۱۷۰۴

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    خواهش‌های نفسانی

    آروم بگیر هیولای بی‌رحم وحشی.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    ابراهیم تنها

    به سر بریده‌ی اسماعیل گنگ و خاموش نگاه میکنم. خدا این بار کمی دیر جنبید

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    روز اول

    با اینکه تو بدنم احساس ضعف میکنم و دستام میلرزه حالم خوبه. احساساتم کامل خاموش شده و میتونم روی چیزی که میخوام تمرکز کنم. دیگه عصبانی نیستم و این حس خوبی بهم میده.
  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۰ دی ۹۸

    وقتشه، وقتشه رفتن، وقتشه.

    دیگه می‌خوام شروع کنم. باید به نسخه‌ی بهتری از خودم بدل بشم. وقتشه.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۵ دی ۹۸

    خواب بعد از چهارمین شب

    خواب دیدم که خیره شدی به چشمام و دستمو گرفتی و یه شیشه‌ی شکسته‌ی تیز برداشتی و کشیدی کف دستم تا خون بیرون زد. دستمو بالا گرفتی که جوشش خون رو همه ببینن و گفتی حالا دیگه تو آزادی. اگه اینجا بمونی انتخاب اشتباه خودته. نگاهت ترسناک بود. میخواستم برم ولی پاهام بسته شده بود. معنی نگاه ترسناکت رو متوجه شدم. شیشه‌ی بریده رو ازت گرفتم و سعی کردم پاهامو قطع کنم (چرا به ذهنم نرسید بندای اسارت رو جدا کنم؟) به استخون رسید و من ناتوان و خونین و ضعیف تو بغلت افتادم.

    صبح که بیدار شدم کف دستم و ساق پام خیلی عجیب می‌سوخت.

  • ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸

    ۱۶۹۶

    دیشب اولین رسیتالم رو رفتم. به طرز شگفت‌آوری خوب خوندم و باعث تعجب همه‌ی شرکت‌کنندگان و استادم و خودم شدم :)) انگار که واقعا صحنه واسه من یه قابلیت خوب داره.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۷ دی ۹۸

    نوسان

    دوباره مودم عوض شده و دارم کارایی میکنم که شاید خیلی دوست نداشته باشم. ارومم ولی.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۶ دی ۹۸

    1691

    از چیزهایی که آرومم می‌کنه میشه به بوی کسایی که دوستشون دارم اشاره کرد.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۶ آذر ۹۸

    ۱۶۹۰

    تو چارباغ زیر شر شر بارون راه می‌رفتیم و موش آب کشیده شده بودیم و میخندیدیم :) امشب باید یادم بمونه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۵ آذر ۹۸

    ۱۶۸۹

    دچار پیچیدگی شدم و همه‌اش تقصیر خودمه. روابط بیهوده، درسای بیهوده، بازی‌های بیهوده. باید برم مشهد.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۵ آذر ۹۸

    ۱۶۸۸

    ای ماجرای شعر و شب‌های جنون من

    آخر چگونه سر کنم بی‌ماجرا امشب

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۲ آذر ۹۸

    برای شنبه

    من همینجا قول میدم که رو تفکر نقادانه‌ام کار کنم و اجازه ندم بحث به بی‌راهه بره. قراره آب پاکی رو بریزم رو دستاش دیگه. استرس ندارم.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۵ آذر ۹۸

    عدم

    دلسرد

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۳ آذر ۹۸

    ۱۶۸۴

    دارم به چشمام التماس میکنم که باز بمونن چون دارم از دست میرم کم کم. امروز روز بزرگی بود. تشکیل شده از سیالات و الی و م. و دعوا و دعوا و دعوا و دلجویی و توجیه و معادلات و کوئیز و کارگاه و آواز و عکس و فیلم نسبیت خاص و... هنوز تموم نشده. تموم شو لعنتی :))

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۲ آذر ۹۸

    کارگاه و استاد

    گاهی باید افسار اسب درونم را بکشم و جلوی یورتمه رفتنش را بگیرم. افسوس و و صد افسوس که در دستانم جانی نمانده و رمقی برای جنگیدن با خودم ندارم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۷ آذر ۹۸
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب