امروز قراره بریم کنسرت ع.م
امیدوارم خوب پیش بره و بتونم نظرشو در مورد نمایشنامهام جلب کنم.
راستش امروز وقتی پست اینستای اون کلاس رو دیدم که اسامی رو اعلام کرده و من توشون نبودم خیلی ناراحت شدم. قبلش هم اون مرد رفته بود و خبری ازش نشده بود که قرار بود برام مونولوگ بنویسه.
نتیجه گرفتم خب حتما قرار نیست وارد این عرصه بشم و حتما خیری توشه و تقدیره و خدا نمیخواد و از این چیزا. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، هر کاری کردم نتونستم با توجیه اینکه مصلحتم توی چیز دیگهایه خودمو اروم کنم. بغض گلومو گرفته بود و داشت خفهام میکرد. تو کانال هم چیزی نمیتونستم بنویسم چون ادم نمیدونه کی دوسته کی دشمن :( یهو فرتی دشمن شاد میشدم از اینکه موفق نشدم. این شد که صبح کله سحر رفتم یه استخارهی انلاین گرفتم. اصن نمیدونم چقد درسته و چقد کامپیوتری حساب میشه ولی وقتی دیدم نوشته «نتیجه خوب است. با کمی صبر و حوصله میرسید» قلبم اروم گرفت.
شَکّم همین بود. که این یه امتحانه برای صبر من یا نشانهی الهیه برای اینکه صبا جون رها کن دیگه. واسه همین استخاره خیلی ارومم کرد.
پس صبا قراره صبر کنه و اهتمام بورزه و ظرفیتش زیاد شه.
برو که بریم
آری به پستهای با شمارههای رند. ماه رجب چند روزیه که شروع شده و میخوام برنامه ریزی کنم برای خودم تا شب قدر. محمد 31 ساله میگه دیگه وقتشه انتخاب کنی یه طرف رو. راست میگه. میخوام تا شب قدر تصمیمم رو گرفته باشم برای حضور فعال در قشر مذهبی یا غیر مذهبی :))
گلدونهای بالکن این پست: http://modaam.blog.ir/post/1796
دوباره برگشتن.
همسایهی روبهرویی که گلدانهای زیبا داشت بعد از چند ماه بالاخره برگشت و من میتونم هر روز صبح به امید دیدن خونهی قشنگشون از خواب بلند شم. البته یه چیزایی تغییر کرده. مثلا گلای گلدونا پرتر شدن، پردههای خونه دائم بستهان و دیگه کسی نیست که جواب دست تکون دادنای من رو بده.
هزارتا ویدیوی ندیده دارم. از درسام کلی عقب افتادم دوباره. میخوام گریه کنم
کرونا نسل بعدی انسانها رو قوی میکنه. اصلاح نژادی در وسعت جهانی
حس میکنم تو یه جریان گردابی مغناطیسی گیر افتادم.
به هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ دردی نمیخورم.
تصمیم گرفتم یه چالش 30 روزه بذارم که ورزش کنم.
امروز روز اوله. شب میام این پست رو ادیت میکنم ببینیم چیکار کردیم
الان فردای دیروزه (سلام اقای خیابانی) دیروز هم ورزش کردم هم پیاده روی. امروزم کلی رقصیدم. کم کم لاغر شیم دیگه ایشالا.
وای که چقد دلم دوست جدید میخواد :/ واقعا کرونا گند زد به تمام زندگیم. بچهها بیاید تو چانال با هم اشنا شیم:
https://t.me/sabatalks
خدا رو برای آفریدن آفرینندهی اپ طاقچه شکر :)
کلی کتاب خریدم و از کردهی خود دلشادم (کتابهای نخوانده جیغ میکشند)
بخشنده (لوئیس لوری)
پسر
پیامرسان
در جستوجوی آبیها
و اعجوبه (پالاسیو)
دارم یه پلی لیست از اپراهای کلاسیک گوش میدم و تا روحم میاد جلا پیدا کنه مغزم تبلیغای اشغال تلویزیون رو باهاش میخونه :))
لعنت به تلویزیون ملی واقعا.
گفتم: «تصمیممتو گرفتی پیام بده.» حالا باید منتظر بمونم. یک ساعت، یک روز، یک هفته. دیوانه نشم تو این مدت؟ نه. هیچ آدمی ارزش نداره به خاطرش حال خودمو بد کنم. ترسم از اینه که حرفی که زدم اشتباه بوده باشه.
در حضور خدا مراقب رفتارتان باشید که مجازات خدا شدید است.
این روزها زیاد گریه میکنم. قبلترها برای نیلوفر که در بیمارستان بستری بود و حالا برای مرخص شدنش. برای غربت امام زمانم. برای امیرحسین کوچولو که مامانش پول نداره ببرتش رفتار درمانی. برای بچههای مستضعف امیر آباد. برای وضع سیاسی جامعه. برای سریال شهرزاد که به تازگی شروعش کردم و قسمت 10 فصل یکم. برای درسهای مسخره و اساتید زبان نفهم دانشکده.
در کل اشکیم.
خواب دیدم ترم بعده و دارم انتخاب واحد میکنم. مثل قند و عسل بهم واحد میرسید. درسامم خیلی سبک بود.
تا فارغ التحصیلی دقیقا 58 واحد مونده که 4 واحدش کاراموزی و پروژهس. میکنه به عبارتی ترمی 18 واحد اگر بخوام 9 ترمه تموم کنم و دار فانی دانشگاه رو وداع بگم و جدا بشم از اون محیط مسموم.
پریروز رفته بودم دانشگاه کارای مونده رو انجام بدم. همه جا سکوت بود و درختای سبزی که عاشقشونم
واحدها؟ 20تا پر شد
تصادف؟ رضایت داد هیچیشم نشد خدا رو شکر
خسارت؟ از بیمه میگیره
کارخونه؟ زنگ زدن گفتن بیا
کلاسای نرم افزار مجازی؟ به بهترین نحو پیش میره
من؟ خوب نیستم و نمیدونم چرا
کی فکرشو میکرد تجربهی جدید زندگیم سنگ کلیه باشه! من با درد ناآشنا نیستم. یک ماه درمیون معده درد و دل پیچه امانمو میبره و میریم بیمارستان سرم میزنیم ولی این درد، چیز عجیبی بود. قول میدم یادم نره که چجوری به خودم مپیچیدم و دیگه حتی جون نداشتم ناله کنم. قول میدم یادم نره سوزش سرم و سوزن و اصلا حس نکردم. قول میدم لذت خواب بعد از پتیدین رو یادم نره. هر روز یک تجربهی جدید. به قول غزل غمدوهگین نباش، فردا روز بهتریه.
صبح از خواب بیدار میشم. سردرد و سنگینی هنوز چشممو باز نکردم بهم حمله میکنن. «امروز روز گندیه» صدای درونم ناله میکنه. دلیلی برای بیدار شدن ندارم ولی راه بهتری واسه جلوگیری از غرغرای مامان ندارم. به زور یه چشممو باز نگه میدارم و اینستا رو چک میکنم. صدای آهنگ مسخرهی dance up, who the babe بدتر اعصابمو خراب میکنه. گوشیو پرت میکنم و دوباره میخوابم. از افسردگی خوش موقعِ قبل از شروع ترم خوشحالم. باز خوابم میبره.
پ.ن میدونم down south, hood baby عه.
میگه تو هر دفعه یکی رو انتخاب میکنی، خار میکنی تو چشمت. راس میگه. از ازل تا همین لحظه این مدلی بودم. الان سرم گرمه و دستام سرد. چرا؟ چون کامنت بچهها رو زیر پست کانون دیدم. دلم نمیخواد دیگه با این آدمای کثافت کاری داشته باشم. دلم نمیخواد با اون خدا بیامرز کاری داشته باشم. دلم نمیخواد اینا تو خاطراتم باشن. آنفالو کردنشون کافی نبود.
خب الان چند دقیقه از نوشتن خطوط بالا گذشته و آرومترم. تقصیر از من بود که موندم و اجازه دادم هر رفتاری باهام بشه.
صبا جون وقتشه اجازه بدی گذشته بگذره. چرا چسبیدی بهش؟ بابا داری رشد میکنی بزرگ میشی تغییر میکنی. نباید همچنان درگیر اتفافات بدی که افتاده باشی.
صبا جون تصمیم گرفته این آشوبی که همواره تو دلش برپاست رو کم کم خاموش کنه. و تصمیم گرفته دغدغههای بزرگتری داشته باشه. و شاید تصمیم بگیره برای آرامش روانش تو کار سبحان بازی نکنه. کسی چه میداند؟