اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

سیب تو خالی

وارد فاز «کسی منو نبینه» شدم. عبوس و تنها و یخ زده. پستای اینستا و عکسای پروفایلا رو پاک کردم. به ظاهرم نمی‌رسم و تنم درد داره. چه اتفاقی داره میفته؟ ریسمانی که بهش چنگ می‌زدم رو گم کردم.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ مرداد ۹۸

    چندمین چند

    هی به خودم یادآوری میکنم که تمام این حس‌ها و افکار ناشی از تغییرات هورمونیه و نباید جدیشون بگیرم.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ مرداد ۹۸

    Trip

    خوشحالم که دارم میرم واسه کنکور عملی پیش نرگس باشم. در کنارش با هم کلی آشنا شیم و خوش بگذرونیم.
    بعدش برم دوستم رو ببینم. امیدوارم خوب باشه و از دیدن من اذیت نشه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۹ مرداد ۹۸

    میهمان

    دیشب تولد بودیم، سفره‌ی شامو که چیدیم گیر دادن عکس بگیریم.
    دوربینو برداشت گفت یک، دو، سه.
    شاید شما طنز ظریف این جمله رو متوجه نشید. سفره‌اس دیگه، یک دو سه نمی‌خواد که

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۸ مرداد ۹۸

    گاد هلپ می

    به شدت عصبانیم و نمیدونم چطور تخلیه‌اش کنم
  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۶ مرداد ۹۸

    گربه‌های زرد لاغر

    امروز برای اولین بار یه گربه رو نوازش کردم و ازش نترسیدم :) خیلی لوس بود خدایا. هی میومد خودشو می‌مالید به کفشم که نازش کنم :))) احمق ^_^
  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ مرداد ۹۸

    چندمیه

    می‌خوام تنها برم تهران ولی نمی‌دونم بهم خوش میگذره یا چی.

    پ.ن چانال تلگرامم: t.me/sabatalks

    دلم چندتا رفیق مجازی جدید میخواد :)

    پ.ن هزار و ششصدمین پست بود.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۱۴ مرداد ۹۸

    عاطفه‌ی مورد استفاده

    _ هر کسی ...ش در خانواده نباشه از ما نیست

    + تکبیر

    همه: الله اکبر

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۳ مرداد ۹۸

    افکار سیاه

    چی میشد اگه واقعا چپ میکرد و یه طوریش میشد و میرفتم ببینمش؟
    یا بهتر. میمرد.
  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۱ مرداد ۹۸

    مهمان صبا

    دیشب با هفت نفر از دوستان یک دورهمی خودمانی داشتیم. اگر خستگی ناشی از به تنهایی تمیز کردن یک خانه و سرخ کردن 35 کوکو زیر برق افتاب ساعت سه بعد از ظهر را نادیده بگیریم، بله به من هم بسیار خوش گذشت. اگر گلی مدام حرف‌های آزاردهنده نمی‌زد بهتر بود ولی خب. ما همیشه در بهترین وضعیت ممکن قرار نداریم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۱ مرداد ۹۸

    ۱۵۹۳

    این که با اون فرد خاص مشکل داریم به شدت منو عصبی کرده. خواب آشتی کردن باهاش رو میبینم، هر ساعت بهش فکر میکنم، تو فکرم باش دعوا می‌کنم. خلاصه که خیلی وضع بدیه و می‌خوام که یا برام مهم نباشه یا آشتی کنیم. حس میکنم نیاز دارم کمک بگیرم.

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ مرداد ۹۸

    روح مطالبه‌گری

    چرا نمیگی چرا؟
    پیمان پیمان
    بپرس چرا
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ مرداد ۹۸

    آیه

    خدایا کارت درسته :)
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ مرداد ۹۸

    اندکی مانده به آواز

    در ایده‌آل‌ترین نقطه‌ی روز قرار دارم و اینو به خودم تبریک میگم.
    و به شما که قرار نیست غر بخونین :))
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸

    ۱۵۸۹

    به خودم افتخار میکنم چون زیر بار فشار روانی پیج پرایوت یکی از دوستام رو نشون یکی دیگه ندادم و به حقوق شخصیش احترام گذاشتم و امروز غیبت نکردم و همه چی گل و بلبله :)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸

    روزمرگی

    امروز قراره خیلی خسته شم و این روح منو تازه می‌کنه :)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸

    یه نصفه لیمو

    امروز من تا اینجاش مفید بوده. یکم کتیا یاد گرفتم. یکم گوشیمو مرتب کردم. الانم روانه‌ی آشپزخانه میشم که کتلت درست کنم. عصر هم برنامه دارم که کتابای مناسبتی رو شروع کنم بخونم انشاالله. بعدشم بریم تولد بگیریم تو پارک واسه عارفه. برای نگارم می‌خواستیم بگیریم که هر چی اصرار کردیم گفت نمیام. از تمام ترفندهای موجود استفاده کردیم. اول من بهش غر زدم. بعد گفتم حالم بده بیا جمعم کن. بعد ماجده گفت تولد صباعه بیا. بعد من گفتم بچه‌ها میفهمن ازشون خوشت نمیاد وقتی هر دفعه دورهمی میذاریم نمیای. آخر سر گفتم نگار جان تولدته بلند شو بیا. و نکته‌ی جالب اینه که بازم گفت نمیاد :)) البته مهم نیت ماست وگرنه که از تولدش دو ماه گذشته.

    و من به یک موفقیت زیبا دست پیدا کردم. اینکه دیشب فوتوچینی با تکه‌های مرغ درست کردم و روحم از شنیدن بوی خامه و کره و قارچ که داشت سرخ میشد جلا پیدا کرد.

    خلاصه که زندگی خیلی به رنگ لیمویی ملایم پیش می‌ره و دوست‌داشتنیه.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۷ مرداد ۹۸

    لوزرترین

    اگر این تنبلی و رخوت دست از سر من بردارند شما شاهد یک دانشمند خواهید بود.

  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۶ مرداد ۹۸

    خیلی ناگهانی

    نمیدونم چرا اطرافم هیچ جنس مذکری با زیبایی‌های وجودی لازم نیست. در عوض هر کدوم دخترای دورم یه جوری زیبان. نه که زیبایی ظاهریا. زیبایی و جاذبه‌ی فکر.
  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • شنبه ۵ مرداد ۹۸

    ۱۵۸۴

    ترک یه عادت ۱۲ ساله سخته. به خودت حق نده ولی خودتو درک کن.

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۵ مرداد ۹۸

    واسه خندوندنم.

    _ چیکار کنم حالت خوب شه؟

    + میدونی چی می‌تونه حالمو خوب کنه الان؟ زن پارسا پیروزفر بودن :(

    _ (گوشی را برمیدارد و با پارسا تماس می‌گیرد)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۴ مرداد ۹۸

    ۱۵۸۲

    عاقبت به خانه بازگشتم :)

    خوش آمدی تابستان پربار!

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳ مرداد ۹۸

    ای حریر بی‌تحمل

    _ مرگ بر شاد بودن. بیا تا ابد در غم غرق بشیم.

    + بشیم.

     

    پ.ن همچین رفقایی.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲ مرداد ۹۸

    ۱۵۷۹

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • يكشنبه ۲۳ تیر ۹۸

    جهت از نگرانی درآوردن همگان

    من شمالم و همه چی خوبه. برگشتم تعریف میکنم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۸ تیر ۹۸

    ۱۵۷۶

    پیمان پیمان

    وقتی یکی با ذوق و شوق زنگ میزنه اتفاقاتی که افتاده رو تعریف کنه روش قطع نکن!

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۵ تیر ۹۸

    ۱۵۷۵

    من بهارم تو زمین. بودم واقعا، نبودم؟ من که اومدم تو سرسبز و آروم و شاد شدی.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۳ تیر ۹۸

    سخنرانی انگیزشی الی

    کلاس اواز ثبت نام کردی، نمایشنامه میخونی، میای تهران میریم تئاتر میبینیم، باشگاهم برو اصن، کلی سرخودتو شلوغ کن. با شناختی ک من ازت دارم به نسبت سنت به شدت، واقعا میگم صبا ب شدددت فهمیده و محکمی.
    آی نو یو کن گت ثرو دیس فاکد اپ فیز او یور لایف گریت
    بیب
    ای بیلیو این یو
    پ.ن من بهترین دوستای دنیا رو دارم یا چی؟
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۲ تیر ۹۸

    ۱۵۶۸

    اسم تو مثل غبار نشسته روی تن من

    با تو خورشید خونه میسازه زیر پیرهن من :)

    پ.ن صرفا دارم یه شعر گوگولی که شنیده رو براتون نقل می‌کنم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    همگی فریاد میزنند گود لاک صبا!

     طی این یک ماه اخیر که سرگرمی بزرگ بنده حذف شد، یک سری غذای هیجان‌انگیز و به غایت خوش بو و خوش مزه درست کردم و به استعداد اشپزی خودم پی بردم. امروزم میخوام یه پاستای بدون مرغ و گوشت درست کنم و ببینم زندگی وجترین چگونه است.

    ویش می لاک

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    ۱۵۶۶

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۸ تیر ۹۸

    یه روز؟

    اما عجب از دیروز!
    از رد شدن تو امتحان رانندگی شروع شد و از پریدن عصبی ابروت گذر کرد و به خوردن فلافل‌ خونگی مامان ختم شد.
    صبح رفتم آموزشگاه، اول که با مسئول اونجا دعوام شد سر اینکه چرا به موقع نمیگن مدارک مورد نیاز رو. بعد با افسر دعوام شد سر اینکه بیخودی ردم کرد. بعد با فروشنده‌ی لوازم آرایشی دعوام شد سر اینکه نباید با هرکسی که مشتریشه لاس بزنه (من ینی!) بعد با عکاسی سر تعداد عکسا دعوام شد بعد تو اتوبوس با یه خانم سر هل دادن دعوام شد (خانم هل چرا می‌دادی واقعا؟) بعد با م ح ن و س سر اسون‌تر بودن رشته عمران دعوام شد (که خب واقعا هست. عمران و صنایع تو مهندسی‌ها اسون‌ترن و این الزاما به معنی بی‌مصرف بودنشون نیست. کاش رشته‌ی منم آسون بود والا :/ خلاصه که گارد نداشته باشین) بعد با ا سر اینکه هنوز نمی‌خوام ببینمش و خاک تو سرش و چرا واقعا تولد نگ دعوتم نکرد دعوام شد بعد با استاد سر اینکه نمره بده مشروط نشم دعوام شد بعد با میم به قصد کشت دعوا کردیم. آشتی کردیم ولی :) و از اونجا خوبی‌های روز شروع شد. به میزان قابل قبولی رفع دلتنگی کردیم. با پو کلی خندیدیم. به ع س‌یِ بنده خدا یکم گند زدن اونا. با آهنگ بشکن مرا نامجو خوندیم و بچه‌ها رقصیدن :) من نرقصیدم چون که خواهرم حجابت را و اسلام را نهادینه سازیم. از گندایی که رفیقامون زدن گفتیم و وقتی من خواستم برگردم خونه میم گفت باهات میام. بعد اتوبوس کولر داشت روحم تازه شد واقعا. رفتم آموزشگاه واسه کلاس اواز مشورت کنم با مدرس. گفت واسه زمینه‌ی کاری تو صداسازی کار کنیم و به شدت خانم جذاب و مهربون و دوست‌داشتنی‌ای بود. بعد با مامان و بابا شیرینی و بستنی خریدیم و عکسای چاپ شده رو گرفتیم و فلافل درست کردیم و گفتیم و خندیدیم و اون روز رو به زیباترین نحو ممکن تموم کردیم :)
    امروز که بیدار شدم خوشحال بودم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۶ تیر ۹۸

    بدترین پایان ممکن

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • سه شنبه ۴ تیر ۹۸

    لغت نامه نیازمندیم

    به اینکه بشینی وسط خیابون کیف سنگینتو پرت کنی کنارت های های بلند بلند گریه کنی چی میگن؟

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۳ تیر ۹۸

    نتایج زیاد فکر کردن به امتحان برق

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • يكشنبه ۲ تیر ۹۸

    منتظر

    اگه میخوای معجزه کنی الان وقتشه.

    پ.ن معجزه کرد :) چه عجیب

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۳۱ خرداد ۹۸

    ۱۵۵۸

    مفتخرم اعلام کنم از بین ۲۱۰ نمایشنامه‌ی جدیدی که پیدا کردم یک دونه هم به درد من نمی‌خوره. شکستی از این بالاتر؟

  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • جمعه ۳۱ خرداد ۹۸

    از زیبایی‌های بازی با کودکان

    (هنگام بازی کلاغ پر با کودک دو سال و نیمه)

    - برنا، اگه پرنده بودی دوست داشتی چی باشی؟

    + مگس!

    (برنا اندکی فکر میکند و بعد سرش را بالا می‌آورد و با درخشش کورکننده‌ای که از چشمانش ساتع میشود جواب را تو صورتم میکوبد)

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۰ خرداد ۹۸

    ۱۵۵۶

    به مقدار زیادی نمایشنامه‌ی خوب و قدیمی و خارق العاده پیدا کردم. اگه این ارضای روحی نیست پس چیه؟

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۰ خرداد ۹۸

    ۱۵۵۵

    از دست دادن یه دوست خوب به مراتب سخت‌تر از بهم زدن رابطه‌ی حسیه.

    اینو کسی میگه که همزمان دوستش، عزیزش و بزرگترشو از دست داده

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۸

    ذوق

    استاد عزیزم اومد سر جلسه باهام حال و احوال کرد. من می‌خوام برم بوسش کنم هیشکی هم نمیتونه جلومو بگیره. اومد پیشم گفت سلام خانم فلانی صبحت به خیر حالت چطوره؟ سطح امتحان چطوره؟ و من اینجوری بودم :) استاد قربونت برم :). بعد از امتحانم به گلی گفته بود با خانم فلانی بعضی وقتا بیاین پیشم چای بخوریم :)) مااادر.

    امتحانشم کامل میشم. بای

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۸ خرداد ۹۸

    ۱۵۵۳

    یه مدتی زندگی بدین منوال بود که: 

    مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
    ز پا این بند خونین برکنم نیست
    بعد به این صورت شد که بیچ مود رو روشن کردم و الان اگر یک انسان رو جلوم شرحه شرحه کنین هم ناراحت نمیشم. دریغ از قطره‌ای اشک. عصبانی چرا ولی ناراحت نه. عصبانی بابت اینکه خون پاشیده به لباس و عینکم. و احتمالا با موهای سر مرحوم پاک میکنم لباسو. اینا رو گفتم که بگم اگر فردا واسه یاد دادن ریضمو به بچه‌ها برم دانشگاه فقط محض رضای خداست.
  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۶ خرداد ۹۸

    تولد و دیگر مصائب

    دیشب بالاخره بعد از هزاران سال برنامه ریزی ناموفق، تونستیم واسه نیل تولد بگیریم. یک ماه زودتر. با تمام گندکاریا و لو دادنا و همه چی. خوب بود خوش گذشت. رفتیم کافه گیم و کلی بردگیم بازی کردیم. اگه لوس بازیای ا و غرزدنای ال بابت برنامه ریزی بد و اکوارد بودن دَن و اخمو بودن رض و اشفتگی مهی و غم مفرط نگ ناشی از اینکه تولدش نیست رو نادیده بگیریم، میشه گفت بله موفقیت امیز بود و روحمون تازه شد. قبل تولد از نگار پرسیدم مطمئنی میم نمیاد دیگه؟ و گفت نه. یه جورایی دوست داشتم میومد میدیدمش ولی خب یکم که گذشت دیدم خدا رو شکر که با این فاجعه‌ای که من به عنوان جمع دوستان دارم اشنا نشده :))

    خلاصه که اگه یه دختر با روسری زرد و جورابای قرمز جیغ دیدین که بسته‌ی کادو و دوتا کلاه تولد دستشه و داره تو اتوبوس له میشه، اون من بودم.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۶ خرداد ۹۸

    سو... کی میخواد چنج کنه؟

    «مگه عقل نداری؟! مگه نمیدونی این دنیا فقط مسخره بازیه؟»

     

    پ.ن دعای حول حالنا 

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۵ خرداد ۹۸

    ۱۵۴۹

    اعتراف میکنم که به آدم اشتباه دل بستم. عزیز بود ولی برای من نبود.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۵ خرداد ۹۸

    ۱۵۴۸

    زنگ زدن گفتن تو مصاحبه‌ی شغلیمون قبول شدی اگه میخوای از شنبه بیا.

    و من نمیخوام. بدرود آرزوی درآمد داشتن. بدرود زندگی مجردی. بدرود همه چی.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

    1547

    وی تصمیم گرفت خوب باشد.

    بوس به وی

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

    بغض

    خفگی

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۳ خرداد ۹۸

    ۱۵۴۵

    تُنسی کأنک لم تکن
    فراموش خواهی شد
    چنان که هرگز نبوده ای.
    محمود درویش
    پ.ن من هر چه مولانا شدم او شمس تبریزم نشد
    ای شمس ناتبریزی‌ام هرگز فراموشم نکن
  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۲ خرداد ۹۸

    دومین

    آقا من واسه مصاحبه‌ی دومم رفتم. اصلا خوشم نیومد. اونجا نمیرم کار کنم. بای

  • ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۱ خرداد ۹۸
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب