اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

2077

i feel like a bottom feeder :((((((((

  • ۱
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۹ دی ۰۰

    حسب حال

    با خواهرم و مامان اومدیم دفتر. همکارش امروز نیومده. خواهرم کش میخواد که موهاشو ببنده. کش خودمو میدم بهش و مقنعمو از پشت، سر میکنم. من نشستم تو اتاق همکار مامان، خواهرم تو سالن و مامان تو اتاق خودش. پنجره این اتاقی که توش نشسته‌م چفت نیست، همه‌ش صدای کامیون و موتورای بیرون میاد تو. یه بوی زباله متعفن میاد اینجا نمیدونم از کجاست. فردا امتحان روش تولید، پس فردا اقتصاد، پسون فردا نقشه و انتقال حرارت با هم دارم. روش تولید و نقشه که خوندنی نیست (نمونه سوال ترمای پیش رو دارم) میمونه جلسات متعدد انتقال و اقتصاد. باید با تمرکز و زود جمعش کنم. شنبه که بریم دانشگاه دیگه تموم میشه. میمونه یه واحد لعنتی آز ترمودینامیک که معاون اموزشی عزیزم این ترم نداد بم. واسه یه واحد باید یه ترم دیگه بمونم. ایشالا تیر سال دیگه همـــــــــــــــــه چی تموم میشه.

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۸ دی ۰۰

    2075

    منتظرم فارغ التحصیل شم تا از تموم کانالا و گروهای دانشگاه و دانشکده و گرایشمون لفت بدم. خداوندا.

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۶ دی ۰۰

    نیلوفر مردابی

    - عادلانه نیست واقعا
    - قرارم نبوده باشه.

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۶ دی ۰۰

    2073

    در «مامان من نمیخوام امسال ارشد بدم»ترین بازه زندگیم هستم. بعد از 16 سال درس خوندن بی وقفه احتیاج به استراحت دارم. هم استراحت هم تامل. نمیدونم باید با زندگیم چیکار کنم. مکانیک؟ مدیریت؟ زبان؟ ادبیات نمایشی؟ بازیگری؟ حتی شاید بخوام یه ورزش جدید رو حرفه‌ای دنبال کنم. تنیس مثلا (البته ما اندازه تنیس پول نداریم ولی خب) شاید برم حوزه درس بخونم یه مدت. نمیدونم واقعا. حس یه نوجوون 16 ساله رو دارم.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۵ دی ۰۰

    2072

    هر جور میتونی بمون، من با تو سازش میکنم

  • ۳
    • صبا
    • سه شنبه ۲۱ دی ۰۰

    2071

    شاید دوبلور شدن انتخاب بهتری باشه؟

    بازیگری که شد معشوق روی طاقچه نشسته، دور از دسترس و زیبا

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۰ دی ۰۰

    2070

    به مناسبت رو به اتمام بودن ترم 9 و حذف درس زهرماری توربوماشین، هم‌اکنون وبلاگ ما نونوار می‌شود.

    به اضافه اینکه مجبور نیستم واحدای سیالاتی رو پاس کنم :) عروسی برپاست اصلا :))))

    بعد نوشت: توربو رو نمیتونم حذف کنم و تف توی این زندگی

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۷ دی ۰۰

    2069

    دودل بودم که روضه خانگی دوستمان را بروم یا نه. وجدانم نهیب زد مراسم عزاداری مادر ارباب است! بلند شو. مهدی فاطمه غریب بماند؟


    پ.ن روضه مادر چقدر چسبید.

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۵ دی ۰۰

    2068

    امروز بالاخره صندلیم رسید :)) بعد از 2 ماه، امروز که ممیزها میخواستن بیان سرعتی صندلیمو اوردن. برای بچه‌ها که دیگه نمیدونستن چطور ازم شیرینی بخوان راه جدید ساخته شد. حالا فردا باید یه چیزی بخرم.

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۲ دی ۰۰

    2067

    امروز روز خواب‌های آشفته بود. از دیشب که ماج ناراحت شد و ترکمون کرد شروع شد. تا صبح خواب میدیدم فکر میکنه به خاطر جدی شدن خانواده‌های خودش و نامزدش دوسش نداریم در صورتی که وااااقعا اینطور نیست. حتی بیشتر هم دوسش داریم چون دیگه کم کم داره وقتش پیش ما محدود میشه.

    بعد خواب دیدم اقای الف به شدت من و همکارم خانم ع رو دعوا کرد. دعوای بـــــــــــــــــــــــــــد. خیلی وحشتناک بود. تهش هم اخراجم کرد.

    عصر هم که خواب دیدم عرفان اومده خواستگاری و مشاور و خانواده‌ام همه راضین. اولش منم مشکلی نداشتم اما بعد یادم اومد به خاطر اینکه دوسش نداشتم جدا شدیم. خیلی ستم بود ازدواج با کسی که چند ماه هم نتونستی تحملش کنی.

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۱ دی ۰۰

    خط قرمزش: خیانت

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • جمعه ۳ دی ۰۰

    آرزو، ایمان، امید: رمز شب

    حس و حال این روزها؟ سردرگمی، آشفتگی و پریشانی. دوست داشتم مطمئن باشم، بدون هیچ شکی در دل بگویم «بله» اما تقدیر چیز دیگریست. تقدیر است؟ یا در مسیر اشتباهی سینه خیز میروم؟

    خوب گوش کن! صدای پژواک آینده‌ات چیست؟ نمیدانم. نمیشنوم.

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱ دی ۰۰

    2063

    شاکی‌ترینم. صبا ازت شاکی‌ترینم.

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۷ آذر ۰۰

    2062

    یک هفته‌ای بود که در بستر بیماری افتاده بودم و هی فین فین میکردم و میخوابیدم اما الان خوبم و هزاران واقعه و درس نخوانده دارم :) ویش می لاک عزیزانم

    امروز مامان به خانم د. زنگ میزنه که بریم بیرون.

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۷ آذر ۰۰

    کابوس و رویا

    خدایا پناه میبرم به خودت از شر ناخوداگاهم که هم تو خواب اذیتم میکنه هم تو بیداری.

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۱ آذر ۰۰

    2060

    چند روز پیش یه پروژه بهم پیشنهاد شد. بعد از کلی برنامه ریختن و امید و ارزو و این چیزا فهمیدم پروژه مال سپاهه :)) 

    (اگر واضح نیست، با قاطعیت رد کردم)

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۰ آذر ۰۰

    2059

    نوشتنم نمیاد. حرفا تو مغزم وول میخورن و دور خودشون میچرخن. نمیتونم گیرشون بندازم، دامم ناکارامد شده. فلذا این سکوت رو از من بپذیرید.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۸ آذر ۰۰

    2057

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نمیخوام بنویسم. ترجیح میدم افکارم توی ذهنم بزرگ و great بمونن. وقتی فکراتو مینویسی همه چی حالت حقیرانه مادی میگیره. دوست داشتم خیلی خیلی بزرگوار باشم. مثل کسی که منِ ایدئال هست. نیستم ولی. با همکارا غیبت میکنم و نمازام قضا میشه و با خانواده بداخلاقم. خوب بودن انگار برام خیلی سخته.

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۸ آذر ۰۰

    2055

    چند روزه حالم اصلا خوب نیست. نمیدونم چرا. بی‌دلیل غمگین و ساکتم. میگن دل ناخودآگاهت واسه یکی تنگ شده که خودآگاهت فراموشش کرده. فکر نمی‌کنم داستان، این باشه. کسی نبوده که انقدر بهش وابسته باشم تا حال الانمو درب و داغون کنه.

    امروز امتحان توربوماشین دارم. درس قشنگیه. بعدش میخوایم بریم مهمونی بدرقه یکی از دوستامون. راهیش کنیم بره ایتالیا به سلامتی. ای کاش این دورهمی یکم منو از غار بیرون بیاره.

    بغل دستیم سر کار عین الهه‌س. هم ظاهری هم رفتاری. صورت سفید پُر و رژ همیشه صورتی. و نصیحت‌های بسیار که وقتی روی دور میفته به سختی میشه خاموشش کرد :)))

    میان ترما رو خوب دادم تا اینجا خدا رو شکر. البته بی‌نقص نبوده ولی خب راضی‌ام.

    سعی می‌کنم نمازامو اول وقت بخونم. خیلی می‌چسبه به آدم.

  • ۹
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۳۰ آبان ۰۰

    2054

    به خودم حق نمیدم اما درکم میکنم. از پاییز 96 تا پاییز 1400 رو کاملا درک میکنم. دلم برای خودم میسوزم راستشو بخواین. کسی نبود شونه‌های اون دختر کله‌شق رو بگیره و محکم تکونش بده و بگه این راهش نیست.

  • ۸
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰

    2053

    متن سایه رو چند بار خوندم تا مطمئن بشم فکری که می‌کنم درسته. سایه‌ی عزیزم، رفیق وبلاگی قدیمیم، یار روزهای سخت دبیرستانم، زیبای خفته یار و همسردار شد :)

    این پست تقدیم به خانم سایه و اقای همراه سایه :) با کلی تبریک و دست و جیغ و هورا و ماچ به خانم سایه و یه سر تکون دادن و لبخند برای اقای همراه خانم سایه :)))

    صبح اول صبح باعث شدن یه ویس بگیرم و توش کلی شعر بخونم.

  • ۸
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰

    2052

    شاید باورتون نشه ولی این ترم تا اینجا همه تکالیف رو تحویل دادم و کوییزا رو شرکت کردم. برام کل بکشید :))))))

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۴ آبان ۰۰

    2051

    امتحانا شروع شده. این ترم جوری درس میخونم که تو این 4 سال نخوندم. حالا نه که فکر کنید روزی 12 ساعت میخونما ولی همون پیوستگی و هر روز خوندن حتی 1 ساعت خوندن باعث شده اعتماد به نفسم بیشتر باشه. راضیم خلاصه.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۱ آبان ۰۰

    2050

    تیزر نمایششون رو دیدم. دلم گرفت.

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۸ آبان ۰۰

    سرخط خبرها

    از همیاری انصراف دادم

    امروز میرم پیش آی مصلحی

    به شرکت گفتم تا دو هفته اینده منو نمیبینین

    اعصاب ندارم

    مسلمون خوبی نیستم

    درسام مونده

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۶ آبان ۰۰

    2048

    خیلی خیلی خیلی ناراحتم. احساسات مسخره

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۵ آبان ۰۰

    رفوزه رفوزه

    اما امتحان من در کنار یکی دوتا چیز دیگر، تحمل اخلاق بد اطرافیان بود. خدا را شکر هر دفعه هم با سر افتادم توی کوزه.

    پ.ن طلب صبر کنید برای من و هر کس در این منجلاب گیر کرده.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۴ آبان ۰۰

    2046

    5 هزارتا حرف دارم که نگفتم. از کویر و خواستگار جدید بگیر تا مراسم تکریم خانواده شهید و دیدار با زهرای عزیزم :)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۴ آبان ۰۰

    2045- جشن تولد

    از اونجا که تولد پیامبره و ما هم مسلمونای خوبی هستیم، با ماجده و فاطمه مجردی داریم میریم کویر دور هم جشن بگیریم :)) میام مینویسم چیا شد (اگه ننوشتم حق دارین دعوام کنین)

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲ آبان ۰۰

    2044

    اسم سرخپوستی من: خریدار بسته‌های بسیار گران و هرگز نگاه نکننده

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱ آبان ۰۰

    2043

    دلگیرم از این شهر سرد؟

    نه خیر! شوفاژ رو بغل میکنم و فرض میکنم همه‌ی آدما گرم و صمیمی‌ان.

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۳۰ مهر ۰۰

    2042

    بچه‌ها
    اعتقاد به رجعت خیلـــــــــــــــــی قشنگه‌ها!
  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۹ مهر ۰۰

    2041

    آقای غلامی تو دوره‌ی طلیعه حکمت میگه ما منتظر امام هستیم یا رفاه؟ میخوایم اقا ظهور کنن که گوشت ارزون شه یا دلمون امام زمانمون رو میخواد که ولی و اماممون باشن؟

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۸ مهر ۰۰

    2040- اندکی پس از اتمام 22 سالگی

    این روزا خیلی عجیبه.

    زیر لب یا حسین یا حسین میگم و بغض میکنم. هیچوقت تو زندگیم اینجوری نبودم. «مهلا مهلا یابن الزهرا» میگم و چشمام پر از اشک میشه. حال عجیبیه. دلم برای روزای 18 تا 22 سالگیم میسوزه که چطور حرومشون کردم. نیل میگه: «تجربه خوبه، ناراحتش نباش.» ولی من ناراحتشم. نگران معصومیت از دست رفته یا تجربه‌های بیهوده‌ام. دلم نمیخواست با فکر کردن به کانون و تئاتر و موسیقی حالم بهم بخوره ولی میخوره. و همینجوری ساعت‌ها حالت تهوع‌ها دارم.

    این روزا شیشه‌ی بخار گرفته‌ای که آینده‌مو پشت خودش پنهان کرده، داره کم کم تمیز میشه. درس میخونم و کار میکنم و اشک میریزم برای پاییز و کارهای کرده و ناکرده.

  • ۸
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۷ مهر ۰۰

    2039

    چقدر این تکالیف وقت گیر و بیخوده. چرا نمیذارن خودمون درس بخونیم؟ باید حواست باشه یهو به جای جناب دکتر فلانی ننویسی دکتر فلانی که نمره ازت کم نکنن. میرن میگردن سخت‌ترین تمرینای کتابو، نه! وقت‌گیرترینشون رو پیدا میکنن و میگن خب از الان تا فردا شب وقت دارید سریع بفرستید.

    حاوی مقدار زیادی غر هستم

    اه

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۴ مهر ۰۰

    2038- آرامش درون

    دو روزی است که دور گردون بر مراد ما می‌رود. فلسفه‌ی تنهایی را با گروه کتابخوانی نیل می‌خوانیم. فرم پیشنهادی پروژه را بارگذاری کرده‌ایم. درس‌ها سخت و آسان پیش می‌روند (همانا پیش رفتن مهم‌ترین چیز است) صبح‌ها شرکت، عصرها کتابخوانه، ظهرها هم ناهار و چرتی که گاهی به درازا می‌کشد.

    حقیقت این است که طبیعت بر من چیره شده و تنبلی را برگزیده‌ام. نه تنبلی به معنای معمول آن، بلکه تنبلی ترمودینامیکی. انتقال حرارتم پایا، مدارهای مغزم پایدار و ارزش‌هایم استوارند. همین استوار بودن ارزش‌ها در زمین آخرالزمان ریشه‌دارم کرده‌است.

    دیروز برای یکی از آقایان هم‌رشته توضیح دادم که محیط جشن مناسب من نیست و از این روست که با کمال احترام دعوتتان را اجابت نمی‌کنم. سیستم صوتی و رقص نور و تا دیر وقت باغ ماندن برای جشن فارغ‌التحصیلی چیزی نیست که حتی قلبم اجازه‌ی آن را دهد، چه برسد به مغز کمال‌طلبِ افسارگسیخته‌ی صفر و یکی‌ام. به عکس با سردر دانشگاه در ردای بلند بوعلی سینا بسنده می‌کنیم.

    جواب هر سوال و سخن و نکته‌ای را ندادن، مهمی است که اخیرا به آن دست یافته‌ام. خوردن یک جمله از شروع طوفانی بی‌انتها جلوگیری می‌کند. در و دروازه بودن گوش‌ها، اینجا بی‌اندازه مفید است.

  • ۷
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۲ مهر ۰۰

    2036

    سایه رفته مشهد و دیشب برام از اونجا ویدیو گرفت. خدا میدونه چقدر گریه کردم. یا علی بن موسی الرضا

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۱۸ مهر ۰۰

    معضل ابدی

    من اگه بتونم دوباره برگردم به زمان اوجم که ظهرا فقط یه ربع میخوابیدم و نه دو سه ساعت بُرد کردم واقعا.

    وقتی میرسم خونه دیگه به صورت جنازه‌وار افقی میشم و مـــــــــــیخوابم تا وقتی یکی بیاد به زور بیدارم کنه.

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۷ مهر ۰۰

    2034

    امروز نشستم به خیلی چیزا فکر کردم. پستای وبلاگمو تا مهر 97 خوندم. چه روزهایی رو گذروندم. چقدر توی این چند ماه اخیر رشد کردم. چهار سال یه طرف، این چند ماه بعد از عید تا حالا یه طرف :)

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۴ مهر ۰۰

    2033

    میان دین من تا دین دوستام
    تفاوت از زمین تا اسمان است :)

    این داستان منو به شدت غمگین میکنه.چون سعی میکنن منو قانع کنن که صبا جون داری زیاده روی میکنی. چند روز پیشا نیل میگفت وای صبا دیگه داری با شیب زیادی مذهبی میشی.
    نمیدونست که من از اول درونم همین شکلی بوده. اگه یه وقتایی هم رفتارم چیز دیگه نشون داده، اون تو جنگی بوده که بیا و ببین.
  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۴ مهر ۰۰

    راضی و خموش

    تو این پست ماجرای بحث و جدال خودم با خودم رو نوشته بودم. الان از هم راضی‌ایم و همه جا ساکته. گاهی یه زبون برای هم درمیاریم که بدونیم هنوز هستیم.

    راستی دوز دوم رو هم زدم و الان دیگه میتونم برم در و دیوار و دستگیره‌های اتوبوس رو بغل کنم (ولی خب دلم نمیخواد واقعا)

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۴ مهر ۰۰

    2031

    طلیعه حکمت شروع شد

    درس برای ارشد شروع شد

    تکلیفای ترم شروع شد

    پروژه کارشناسی شروع شد

    بسم الله الرحمن الرحیم

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۳ مهر ۰۰

    2030

    به‌به سلام بر افسردگی پاییزه! حالت چطوره دوست قدیمی؟

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • جمعه ۹ مهر ۰۰

    2028

    فکر میکردم ذهنم خیلی شلوغ شده. حس میکردم دارم دیوونه میشم. صدتا کار همزمان تو مغزم چرخ میخورد و میگفت منو انجام ندادی بدو بدو یالا بدو هی هی. دیگه دیشب خسته شدم. یکی از دفترچه‌هامو برداشتم و شروع کردم به نوشتن کارها. هی نوشتم هی نوشتم. با هر موردی که رو کاغذ حک میشد من بیشتر اروم میگرفتم. در نهایت یک صفحه شد همه‌ی اون استرسا و کارای ناتموم. یه برنامه زمان بندی شده بنویسم برای خودم حل میشه همه‌ش. کاش الان خدایگان فیزیک (ریحانه) بیاد نظرات گهربار بده درباره‌ی برنامه‌ریزی.

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۹ مهر ۰۰

    2027

    دیروز بچه‌ها برام تولد گرفتن. بسیار خوش گذشت. یه سری از دخترا هم نیومدن که در موردش فقط میتونم بگم بشکنه دستی که نمک نداره. حقیقتا الان سر کارم و نمیرسم بیشتر توضیح بدم ولی وقتی اومدم قول میدم خونه طولانی بنویسم.

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۸ مهر ۰۰

    همیار ابدی

    دانشجوهای سال جدید رو دادن بهم :)) خیلی خوشحالم که این جینگولای کوچولو رو میتونم راهنمایی کنم

    بعد نوشت: وای خدایا خیلیییی کوچولوان. قشنگ هنوز کاملا دانش اموزن. خنگولا دلم میخواد بگیرم بچلونمشون.

  • ۷
  • نظرات [ ۴ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۶ مهر ۰۰

    2025

    میخوام شروع کنم برای کنکور ارشد بخونم :)
    یه بسم الله محکم باید بگم. امیدم به خداست. نیتم سرباز امام زمان بودن و کمک کردن به جامعه‌امه.
    یه دست و جیغ و هورا برام بزنید :))))))
  • ۷
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۵ مهر ۰۰

    2024

    من از هرکسی بهم ظلم کرده باشه میگذرم. ادمیم و ممکنه اشتباه کنیم. اگرم اشتباه نباشه انقد اون بنده خدا خودش گناه کرده که یه ظلم کردن به من توش گم باشه.
    به قول منیژ آمّااااا از معلما و اساتیدی که اذیتم کردن به هیچ وجه نمیگذرم. لعنت خدا تا ابد بر آنان باد.
  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۴ مهر ۰۰

    2023

    نمیدونم چرا یهو یادم رفت که ترم بعد قراره شونصدتا واحد بگیرم و حس کردم این ترم دیگه فارغ میشم :))) از معایب 160 واحدی بودن بازم میگم براتون
  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۴ مهر ۰۰
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب