اگه میتونستم از هر زبونی یک کلمه انتخاب کنم
از ترکی yeter بود
من ادمی ام که بدی هایی که کردین یادم میمونه ولی بازم میام پیشتون و تحویلتون میگیرم
تو کلاس اقای عطار من بهشون سلام میکردم و باهاشون گرم میگرفتم . اونا نه
این دوتا منگل که اسمشونو نمیارمو هر دفعه دیدم خواستم بهشون دست بدم و بهشون سلام کردم . بعد میگه حال تدارم دستمو از تو جیبم بیارم بیرون
چرا من یاد نمیگیرم که باهاشون همون طور که باهام رفتار میکنن رفتار کنم؟
اون لحظه که مرگ رو به خودت نزدیک تر میبینی
میفهمی که کلی کار خوب نکرده داری
اون منی که دو پست پیش دیدین یه بخشی ازم بود
بخش غالبم میخواد روزها پرده های خونه و تلفنو از برق بکشه و هرچی دم دستش میاد ببینه و بخونه
از نیچه گرفته تا مولانا
از سریال کره ای گرفته تا گیم او ترونز
+ هرچند من درمورد محبوبیت گیم او ترونز شک دارم . عقلم میگه از هرچی که مردم میرن دنبالش باید دوری کرد . نمیدونم ماجرای پشتش چیه
من کنکور بدم کلاس آشپزی حرفه ای شرکت میکنم
اواز
اگه بشه گیتار ولی فک نکنم بشه
یه روز درمیونم میرم شنا
با دوستام میرم بیرون
کلاس نویسندگی
کلاس زبانمو تموم میکنم
کلاس نقاشی : طراحی - سیاه قلم - ابرنگ - مدادرنگی - پاستل گچی - رنگ و روغن فک نکنم خیلی علاقه داشته باشم حالا فکرشو میکنم
کلاس والیبالم دوست دارم برم
کلی کتاب هست که باید بخونم کلی فیلم و سریال که باید ببینم
کلی قصه که باید بشنوم
ژیمناستیک سن من میشه شروع کرد؟
اگه بشه به جای والیبال اونو میرم
بیشتر میرقصم
بیشتر میخندم
میخوام دور دنیا سفر کنم . ولی اونجوری نمیتونم کارکنم
میخوام قبل از سی سالگیم برم . باهم ساکمونو جمع میکنیم . یه دونه . یکم پول برمیداریم و از هند شروع میکنیم و میریم شرق اسیا . البته ممکنه تو چین و تایلند با دیدن دوتا مسافر تنها بکشنمون و اعضای بدنمونو بفروشن . پس میریم اروپا . اولم از ترکیه شروع میکنیم . میتونیم برای پول دراوردن ظرف بشوریم . میتونیم هتل های گرون نریم . ولی غذا باید خوب باشه . بعد تو راه من میخونم و تو اهنگشو با دهنت درمیاری .
میتونیمم سرکار انقدر ایده های جدید بدیم و پیشرفت کنیم تا حس روحی من برای بهترین بودن تموم بشه .
کار خیریه هم باید بکنم . میتونم برای شروع به بچه ها درس بدم . میخوان از نزدیک اثر کارمو ببینم . نمیخوام مثل این پولدارایی باشم که واسه ی تسکین بخشیدن وجدان خودشون ماهانه یا سالانه یه پولی به کمیته ها مختلف اهدا میکنن و خدارو شکر میکنن که وظیفه ی انسان دوستانه ی خودشونو انجام دادن . من باید از نزدیک اثر کار خودمو ببینم .
فرانسوی و ایتالیایی و عربی باید یاد بگیرم . از عربی جدیدا خوشم اومده .
باید قرآن و ترجمه و مفهومشو کامل بخونم . باید درباره ی اسلام و نماز کتاب بخونم . من از دینم چی میدونم؟میتونم ازش دفاع کنم؟
باید برم برکلی یا هاروارد درس بخونم . یه دانشگاه خوب منظورمه حالا !
باید یه زندگی خوب داشته باشم که یک ثانیه قبل از مرگ شرمنده ی خدا و آدم ها نشم که چرا فرصتمو حروم کردم .
ولی قبل از اون باید این فیزیک پایه القا رو تموم کنم
آی جاست سا د بیگست پلات تویست اور
ا گرل سینگین ا سد سانگ : یو کالد ای انسرد
اکسپکتین یو مایت وانت می بک
باتتتتت یووووو جااااااس واااااانتددددد تتتتوووو بنگگگگ مییییی
امروز درس دینی درباره ی سنت های الهی بود .
چندتا جمله خیلی به دلم نشست
مراقب باشیم دچار مکر الهی نشیم . اینکه به منی که تو راه گناهم کمک میکنه از مکر خداست . واسه اینه که امام سجاد دعا میکنه با من با مکرت رفتار نکن
#دعاکنیم خدایا ما گرفتار سنت املا نکن الهی امین
همونطور که همه میدونیم دیریست که من دارم تلاش میکنم ادم بهتری باشم و به معنای واقعی انسان یکم نزدیک تر شم . حالا یه سوال : اینکه من موجودیت یک نفر رو اصلا نمیتونم تحمل کنم یعنی با تک واجی که از دهنش بیرون میاد من میخوام بپرم جرواجرش کنم با اصول و عقاید من در تضاده؟ حتی اگه تمام سعیمو کرده باشم که دوسش داشته باشم؟ کاش این حسو دیگه تجربه نکنم میترسم قلبم سیاه بشه
من گفتم چرا مردم به جای بازیگرای ابکی که به خاطر چهره معروف شدن و نمیخوام اسم هنرمند رو روشون بذارم دانشمندارو فالو نمیکنند؟
ثمین خیلی قشنگ جواب داد صبا جان از مردمی که اکثرهم لا یعقلون چه انتظاری داری؟
+ با کلی فکر کردن به یه نتیجه ی درخشان میرسم بعد میبینم تو احادیث و ایاتی که از بچگی برامون میخوندن هست . مثل جوانه تو ذهنمون کاشته شدن . فقط منتظر یه فرصتن که رشد کنن و فکرتو جنگل کنن . وقتی برنامه ی زندگی رو خدا و پیامبر و امام ها بهمون دادن چرا ازش استفاده نمیکنیم؟
+ + استارتد تو کوعسشن اوری ثینگ
چرا با اینکه میدونم نمیشه بازم بهم نشونش میدی؟
خودتو سفت بگیر دختر
نشون به نشون اون خانومه که تو حرم امام رضا صحبت میکرد . دنت اورریکت .
لیو یور لایف
به قول اقای ناصر فکر نکن . میای خونه مغزو بذار تو طاقچه استراحت بش بده افرین :)
این کیس انی او یو واندرد ور د هل آ ام
ام استادینگ ریلی هارد فور کنکور
سو
به پاس دو مطلب قبلی که خذف شد اسم اینو میذاریم 258
داشتم توی یکی از مکالمه های خیالی که توی ذهنم با همتون انجام میدم با ناصر حرف میزدم . داشتم میدیدم عکس العملش نسبت به اتفاقات اخیر چیه . بعد دیدم هیچی نگفت و شروع کرد به درس دادن . بهش گفتم اقای ناصر درباره ی مسائل اخیر کشور چیزی نمیگین؟ گفت که نه خانم درسمون عقبه . بعد از چند ثانیه سکوت من گفتم اقای ناصر میترسین ؟ اونم بعد از یه مدت طولانی سکوت گفت بله خانم . من گفتم اگه هیشکی از ترس هیچی نگه چی؟ گفت میرسیم به اینجایی که الان هستیم
+ سال دیگه شروع میکنم به کار
بدترین حس دیدنت عشقت با یکی دیگه نیست
بدترین حس حس بامزگیه .
+ افتضاحه
یا مثلا فقط تو بفهمی که منظور من از :) و :)) گذاشتن های زیاد ، زیاد خندیدنمه
تک تک آدم ها زخمی اند .
ذهن ها خسته زبان ها بسته و قلب ها زخمی اند .
آدم ها ارام ارم پیر نمی شوند
آدم ها را لحظه ها پیر نمی کنند
آدم ها را آدم ها پیر می کنند
هوای دل همدیگر را داشته باشیم
همدیگر را پیر نکنیم
+ متن از کانال آلزایمره https://telegram.me/alzhimer/4454
فهمیدم که جنس مخالف مهم ترین چیز و هدف زندگی نیست فقط یه بخشیه که میتونه اصن نباشه
کاش همه اینو میفهمیدن
+ کاش توام میفهمیدی هدفت از زندگی سینگل بودن یا نبودن نیست . عشق رو میتونی از خانوادت از دوستات از اطرافیانت هم بگیری نه فقط یه پسر
این پستی که شما الان میخونین حاصل یک بار پر شدن و بعد پاک شدن و حالا دوباره نوشته شدنه .
خدایا معذرت میخوام که دوباره داشتم قضاوت میکردم
+ یه نتیجه ای گرفتم . اونم اینکه با وجود این که تو منو بهتر از همه میفهمی و این همه سال باهم دوستیم باید تمومش کنیم
من تغییر کردم و تو نه
خب عزیزان جان در این پست باید به سه مطلب اشاره کنم
1. اولین باری بود که یه نفر بهم گفت سنس او هیومرمو دوست داره :) خیلی خوشحال شدم . اهای کسی که گفتی بیا دوست صمیمی بشیم
2. رفتم موهامو کوتاه کردم . زندگی . عشق . امید . توانایی . قدرت . اصلا حس میکردم هویت و من حقیقی خودم رو از دست دادم . صبا باید موهاش کوتاه کوتاه باشه
3. یه مصاحبه از فروغ گوش دادم . سوال اول مصاحبه گر این بود که یه شرح حال از خودتون بگین . فروغ پرسید منظورتون از شرح حال اگه زندگی معمولیه که یه چیز بیهودس . میگفت چه فرقی میکنه کجا به دنیا اومدی و کجا درس خوندی ؟ اینا یه سری اتفاقات روتین و کلیشه ای هستن که توی زندگی هر کسی میفتن . هر کسی توی کودکی مدرسه میره در جوانی عاشق میشه حالا ازدواج میکنه یا نمیکنه . میخوام بگم این زن الگوی منه .
+ نیلویمان را پس گرفتیم :)
یه حقیقت ( fact ) جدید درباره ی خودم فهمیدم
دوست دارم با ادمای جدید دوست بشم
یعنی دوست دارم با ادمای جدید صمیمی بشم
ولی در وهله ی اول دیدن هر کس جلوش گارد میگیرم :|
چرا؟
دیشب یه چندتا درس گرفتم
اول اینکه از ظاهر ادما نمیشه قضاوت کرد به قول معروف خطی بر وی نتوان کشید
دوم اینکه درمقابل کسی که ازش بدت میاد چجور رفتار میکنی ملاکه نه با دوستات
سوم اینکه فهمیدم توهم فرهیختگی و باارزشی و غرور کل وجودمو گرفته
باید یه حرکتی زد
فهمیدم که فقط زر مفت میزنم و اول باید از خودم شروع کنم تغییر رو
خودت هدف از خلقت رو گم کردی داری مردمو نصیحت میکنی
بعد از خوندن اون مقاله به این نتیجه رسیدم که منم جزو متوهم های نویسنده هستم
یه جا خوندم نوشته بود در زمان طاغوت اسفند 56 زندانیان بخش سیاسی اوین اعتصاب غذا کردند و بعد از 29 روز خواسته هاشون برآورده شد .64 روز شده واسه آرش . یه جای دیگه هم خوندم اگر آرش تا آخر این هفته دووم بیاره رکورد اعتصاب غذا رو جا به جا کرده ، و این یک اتفاقه بعیده . همین طور که داشتم اخبار رو واسه خودم تجزیه و تحلیل میکردم دیدم من اصلا نمیدونم خواسته ی آرش چیه .
میرم دنبالش
اول میخواستم غر بزنم که ناموفق همیشه و هر جا
بعد یادم اومد عه کائنات !
بعد یادم اومد قرار بود تا جایی که میشه غر نزنم
ابد و یک روز فراتر از یک درام اجتماعی
https://www.radiozamaneh.com/312387
وقتی واسه گریه کردن به خودتم باید توضیح بدی
+ جدا چرا واسه گریه کردن به خودم توضیح میدم؟!
I woke to the sound of drums
The music played, the morning sun streamed in
I turned and I looked at you And all
but the bitter residues slipped away...slipped away
کلاسمون یه جایی بین طبقه ی اول و دومه . نمیدونم دوبلکس طبقه اول حساب میشه یا چی . یه دری ته کلاس کنار تخته بود که بسته بود هیچ وقتم باز نشد . ماهم سعی نکردیم بازش کنیم . یه روز با فرزانه و رها تنها بودیم تو کلاسه دیدم یه اتاقه که 2 تا مرد توش نشستن دارن کار میکنن . هیچ جای مدرسه هم نبود . کنار مدرسه هم مسجد بود . حالا بحث اون روز ماها نیست که اولش خندیدیم بعد ترسیدیم و رفتیم .بحث اینه که یکی دو ماه که از سال گذشت اومدن درو کندن و به جاش یه تخته چوب بلند که تا سقف می رسید چسبوندن . امروز اقای دادبام پرسید پشتش چی بوده ما گفتیم در .گفت یعنی به کجا باز میشد گفتیم هیچ جا . باز میکردی میفتادی پایین . گفت اهان پس خوب کاری کردن که بستنش . بچه های کنکوری از بهمن به بعد تیک عصبی میگیرن ، یهو گردنشون میزنه ، دنبال پنجره ی بلند میگردن ... خوب شد این درو بستن :))
+ من از اونام که نمیفهمم ازم خوشتون میاد یا نه . خودتون رک بگین من ناراحت نمیشم .
++ نمیفهمم اقای دادبام خسته شده انقدر خواستم ازش سوال کنم و پیچوند یا چی
+++ فکر کردم فیز امروز میاد
پسره نه تنها رتبه ی یک شده و پیانو رو در حد عالی مینوازه بلکه دیپلم کامپیوتر و خلبانی هم داره
خوشگلم هست :|
خدایا :))
بیا رتبه ی بد کانون رو تقصیر چشم زخم عنودان بد گهر نندازیم
من از گراف و انالیز خیلی خوشم اومد . چطوره برم مهندس کامپیوتر بشم؟
واسم سواله که چطور هنوزم درگیر توام
ندیدی اشکای منو
نگام میفته تو چشمات میلرزونه این قلبمو
شهاب مظفری تلخ
خیلی قشنگه
وقتی این همه اشتباه جدید هست که مرتکب شد
چرا باید همون قبلیا رو تکرار کرد؟
+ دیشب یهو زد به سرم . همه چیزایی که این چند وقته بهم فشار میورد و من نمیفهمیدم خودشونو نشون دادن . منم گریم گرفت . بعد وقتی امروز تو مدرسه همون چیزا به علاوه ی رفتار زشت معلممون رو دوباره دیدم ...
مرسی که راضیه و فرزانه و پرییا بودن که باهاشون حرف بزنم
بعضیا هستن که به روحت میچسبن خود روحت میشن . هر چقدرم بخوای جداشون کنی نمیتونی . بعد میذاری همونجا بمونن و کیف میکنی که یکیو پیدا کردی که مثل خودته . ولی اینا روباس . وقتی بیدار میشی میبینی کنده شدن یه تیکه از روحتم با خودشون بردن . بعد اون تیکه ی کنده شده جاش میمونه . ولی خب همین زخماست که ما رو میسازه ، نه ؟
این سه ماه تابستون که نبود دقیقا چیزی بود که نیاز داشتم . به مدتب که با خودم و افکارم کنار بیام . اگه بود نمیتونستم . سردرگم و پریشون بودم . مثه امروز قبل از اینکه بیاد . ولی تونستم خودمو جمع کنم و الان خیلی خوشحالم که به قولایی که به رقیه دادم عمل نکردم و گوزل گوزل بغلش کردم و گفتم که دلم براش تنگ شده بود . حک لبن (حق با منه) . نمیگم خدا فقط واسه من فکر هنرو و انداخت تو ذهنش . البته که برای خوبی خودشم بوده ولی امروز برای یه لحظه حس کردم منم جزو اون انعمت علیهم ها هستم اونایی که خدا حواسش بهشون هست . خدایا دمت گرم که هوامو داشتی . به قول مولانا اگه خوش حالم که نی وجودم تورو منعکس میکنه و اگر جزو بدحالانم نیست بادم ( یعنی به مرحله ی فقر و فنا در عرفان برسم . نه اینکه حضرت مولانا دعا کنه هرکس عاشق نیست الهی بمیرد ) .
پ.ن امروز داشتم یه چیز بامزه تعریف میکردم بعد نمیدونم چی شد واقعا نمیدونم چی شد که فرزانه پرید لپای منو کشید ! پیش خودم گفتم نه بابا از این کاراهم بلده 😂
بین ما یه چیزایی بوده که همیشه هستش ...
تنها چیزی که واسه من نیازه یه تلنگره
پ.ن به رقیه قول دادم که داستانک بزرگش نکنم
مرسی که کنارمی خواهر❤
تنها چیزی که از آخرین روز اول مدرسه برام مونده سردرد و یه حس گنگه که نمیدونم به خشم تعبیرش کنم یا گناه
شایدم هیچکدوم . شاید فقط حس سردرگمیه
دیشب طی یک عملیات انتحاری به مامانم گفتم لپ تاپمو جمع کنه -_- و الان مثل یک حایوان پشیمانم😐
بعد از یک ربع که متوجه کاری که کرده بودم شدم تصمیم گرفتم از شب آخرم لذت ببرم . امیر و فریحا به ذهنم اومدن و دیدم که واسه حال و هوای اون زمانم دلم تنگ شده واسه حال و هوای سریال . یه ویدیو ازش پیدا کردم . خیلی عجیب بود که دوباره حس میکردم به همون زمان برگشتم انگار نه انگار که دو سه سالی بزرگ شدم . دو سه سالی زندگی کردم . یاد استرسی که اون موقع ها از دیدن فریحا میگرفتم افتادم . یادش به خیر اون موقع ها من و رقیه عاشق شده بودم . رقیه عاشق امیر و من عاشق کرای . بعد دوتامون از سبیل متنفر شدیم دوتامون با اشکای هانده اشک ریختیم . دوتامون واسه گلسوم دلسوزی کردیم . بعد فکر کردم چند ساله که رقیه دوستمه . بعد فکر کردم اگه بریم دانشگاه ارتباطمون چطور میشه و چون می ترسیدم به فکر کردن ادامه بدم این مسیر فکری به بن بست رسید . بعد فکر کردم میشه یه روزی دلم واسه این روزام تنگ شه ؟
پ.ن خداروشکر دوباره احساس درس خوندنه اومد😂
یا مثلا من یه دختر بریتانیایی به اسم امیلی باشم که از آلمان ها متنفره و بسیار مغروره !
یا مثلا من صبا باشم دختر ساده ی ایرانی که امروز ازش پرسیدن شما هشتمی؟ :|
گاد کیل می کیل می نو
و وقتی که اعلام کرد من پیش دانشگاهیم پرسندگان نیم ساعت مونده بودن :|
الان بهم بخندین ولی وقتی همتون چهل سالتون شد و من شبیه دخترای 23 ساله بودم شما میسوزین -_-
همین الان که من تو تختم خوابیدم و فکر میکنم چند زندگی در جریانه؟ من برای در ارامش بودن احساس گناه میکنم . خدایا چجوری میتونی مراقب همه ی ادمات باشی؟
+ این پست یه ادامه ای داشت که من به خاطر امنیت خودم پاکش کردم . این روزا خیلی می ترسم . خودت محافظتم کن
الان یکی از اون لحظاتیه که خیلی خیلی خوشحالم ایرانیم . واقعا شدت خوشحالی منو الان نمیتونین درک کنین . حس وطن پرستی در وجودم شکوفه زدست :))
میخوام بمونم اینجا . بمونم کشورمو اباد کنم