اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

378

نامه ای به سریرا

کم کم کم بزرگ شدیم . همش غر نزن . یه چیزایی رو باید قبول کنی . مثل گذشتت . مثل اینکه اگه یه آدمایی ازتوی زندگیت رد نمیشدن این نمیشدی . دیدی همه چی می گذره؟ دیدی غصه خوردن و دعا کردن فایده نداره ؟ کنکورم با هم میدیم . دانشگاهم باهم قبول میشیم دختر . بعدم میریم سرکار . خونه ی من و تو . زندگی من و تو . زن های مستقل و قدرتمند . الان که داشتی پستای وبلاگمو میخوندی دیدم چی فکر میکنی . دختر چقدر طول کشید تا تغییر کنی . میبینی الان نسبت به سال های قبل چقد پایدار تری؟ استوار تر از این میشی .

سریرا تو نمیتونی با همه باشی . نمیتونی یه کاری کنی که همه کنارت خوش باشن . قلبت مهربونه . من میدونم . ولی بعضی وقتا کاترین درونت میاد میرینه به همه:))

دیگه وقتشه حاضر شیم بریم مدرسه .

کاش زمان به عقب برمی گشت؟ نههه همین جوری رو به جلو . رو به افق . تو کوره راه نه . تو جاده ای بزرگ :)

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    377

    چرا باید دعا کنیم؟ من اصلا رابطه ی خوبی با دعا کردن ندارم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۹۶

    376

    _ اگه بیام بغلم میکنی؟

    _ نه

    صدای خرده های روحم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

    375

    شاید وقتی دیگر ...

    پ.ن دستم به اون بالا که نمی رسه . بذار حداقل این کنکورو واسه سالای بعد از خودم راحت تر کنم

    لعنت به تو که از رنج بچه های مردم دکون وا کردی

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

    373

    منم میتونم کلا بیخیالت بشم و برم

    ولی خب نمیتونم که :|

    سعی هم کردم . این من بی اراده

    پ.ن سالگرد دادبامو گرفتیم . بهت زده شد

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

    372

    تفاوت قدیم و جدید فقط این

    دهه 60

    یه برگه از دفترت میدی؟

    دفترم وسط نداره به خدا

    دهه 90 همین صبح

    برگه بده

    نمیدم از یکی دیگه بگیر

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    371

    خب منم میتونم هی وبلاگم ادبی باشه . ولی اینجوری صمیمی تر باشه بهتر نیست؟ اونجوری خیلی دورم . میگیری چی میگم؟ یا نمیتونم؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    370

    شما حساب کن چند بار در طول روز شوخی شوخی به یکی از ته دل میگم خفه شه .

    #داره تموم میشه الهی شکر:))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    369

    کلا تلویزیون که میبینم عذاب میکشم . چه ایران چه آنلاین

    کل مردم دنیا احمق شدن ایرانیا بیشتر

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    368

    میدونی بعضی وقتا میگم تلاش کنم واسه تغییر که چی بشه ؟ وقتی کسی نمیخواد تغییر کنه . یا میگم بنویسم که چی بشه؟ وقتی کسی قرار نیست بخونه . یا اگه بخونه به اسم یکی دیگست . من میخواستم یه چیز تخیلی بنویسم . چی شد که اینجوری شد؟ یا اصلا دانشمند بشم که چی؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶

    367

    - مبارک باشه آقای ... .

    - آره دیگه گفتیم آخر عمریه مام از این ماشینا سوار شیم .

    - هههههه

    من نمیخوام به این جمله برسم توی زندگیم . یا کاملا پولدار زندگی میکنم یا کاملا ساده . حسرت چیزی به دلم نمونه . البته با گزینه ی اول ذاتا مخالفم ولی میگم ینی یا رومی روم یا زنگی زنگ - همون چیزی که من و ج.ج(جانان جان) سرش به شدت مشکل داریم .

    هی میخوام بگم که نه من به یه آرامش نسبی رسیدم و اصلا برام چیز خاصی اهمیت نداره ولی حقیقت اینه که هرچی بیشتر به سمت کنکور میرم اعصابم داغون تر میشه و با کوچکترین حرکت از بقیه - یا خودم - می رنجم . مثلا همین دیروز . انقدر از دست شاهین ناراحت شدم که شبش داشتم خفه می شدم . یعنی اینجوری که نفس نمیتونم بکشم . یا مثلا امروز که رفتم تلگرامو باز کردم و دیدم اصلا کسی نفهمیده که من نیستم . نه کمند . نه اونی که رومیتس انلی رو مینویسه . نه بچه ها مدرسمون . اونایی ام که میدونستن خیلی عکس العمل مورد انتظار منو نشون نداده بودن . شایدم من خیلی حساس و حماقت زده شدم .

    آها راستی گفتم حماقت زده . یه کسی که من می شناسمش و نمیگم هم کیه و عروسی کرده و اینا حالا کاری نداریم .عکس تلگرامشو امروز راضیه نشونم داد : زنجیر می خواستم دستاتو بخشیدی . دو دقیقه اول که سکوت کرده بودم و فکر می کردم واقعا به عنوان یک زن ، به عنوان یک موجودیت مستقل چرا باید همچین چیز حقیرانه ای رو بنویسه ؟ بعد که شروع کردم به صحبت کردن نتونستم میزان تعجبمو برسونم به راضیه . راضیه فقط این عکسو به عنوان عشق و علاقه می دید ولی یکم مخالف بود با این قدر شوهرذلیل بودن . اما من که حقیقت ماجرا رو میدونستم و میدونستم که اصلا عشقی در کار نیست دلیلشو نمیفهمیدم . یکم دیگه که فکر کرده دیدم ممکنه درخواست کمک باشه . یعنی واقعا چه فکری پشت این عکس بود؟

    نظر شما چیه؟

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۸ فروردين ۹۶

    366

    دلم واسه امتحان دادن و تقلب کردن تنگ شده بود

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۸ فروردين ۹۶

    ٣٦٥

    سلام

    چیزی که امروز منتظرش بودم ولی نشنیدم

    ابن غم مسخره ب بی معنی ای که منو گرفته داستانش چیه ؟

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۷ فروردين ۹۶

    368

    بهم ثابت شد که من با این همه ادعا هیچ فرقی با بقیه ندارم . چیزی که میخوام واقعیت داشته باشه رو با دلیل و مدرک برای خودم اثبات میکنم و به دلایل نفی کنندش توجه نمیکنم .

    #خستگی لویی در عکس های کوآچلا

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    363

    ساکن گلمه ایستمم . چک کورکیوروم سندن

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    362

    مگه حتما همیشه باید حرفی واسه زدن باشه؟ یه وقتایی دلم واسه خودت تنگ میشه . حتی سکوت های طولانی پشت خط . البته اینم دوست دارم که وقتی زنگ میزنم یه ریز 2 ساعت پشت سر هم بدون نفس گیری حرف میزنم .

    همین جوری دلم تنگ شده بود . نمیتونستم به خودت بگم گفتم بیام اینجا بگم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    361

    اگر یه روز مجبور شم بین تو و پدرم یکی رو انتخاب کنم ، شک نکن تو کنار گذاشته میشی:)

    بابا دوست دارم

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    360

    صبح انقدر خواب بودم رفتم دستمو بشورم تشنمم بود . داشتم صابونو میخوردم-_-

    وقتی 55 دقیقه پشت تلفن با من حرف میزنی همین میشه دیگه عزیزم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶

    359

    وقتی دلگیری و تنها ...

    جدی چقدر صدا هست همه جا . کاش میشد دو دقیقه دنیارو بذارم رو میوت . از پرسش نامه ها خسته شدم . از پاسخ نامه هم همین طور . تقریبا کل زندگیمو "کنت ویت" ها تشکیل دادند . کنت ویت تو گو تو پرایمری اسکول . کنت ویت تو گو تو های اسکول . کنت ویت تو فال این لاو . کنت ویت تو گو تو یونیورسیتی . کنت ویت تو گو تو دورمز . کنت ویت تو هو ا هویس آو مای اون . چرا فقط از همین الان لذت نمی برم ؟ فقط من نیستم که اینجوری معلق موندم . ولی خیلی ها هم هستن که راهشونو پیدا کردن . وقتی با خانم میم صحبت می کنم متوجه نمیشه چی میگم . فقط یه قیافه ی منزجر شده به خودش می گیره و میگه صبا چرت و پرت نگو . برو سر درست . بیرون معلوم نیست چه خبره . صدای بوق و صوت میاد . کلا خانم میم عادت داره همه چی رو بندازه گردن من . هر اتفاقی که میفته . نمیبینه خودش این چیزا رو یاد من داده . بعد من الان برام سواله که چرا اسم خانم میم رو نمیارم ! چرا انقدر درگیره اینم که وای راجع بهم چی فکر میکنن . خیلی چیز رو اعصابیه . کافیه معلم یکم از من بدش بیاد . اون وقت من هرکاری میکنم که دوباره دوسم داشته باشه . البته بیاین واقع بین باشیم . مثلا هادیان نه . ولی دادبام چرا . حالا نه فقط معلم . همه . مهشاد مثلا . فرزانه مثلا . این عطش سیری ناپذیر (!) به توجه . یکم بیاین تو کامنتا غر بزنیم و به هم دلداری بدیم .

    داستان سریرا خوب پیش نمیره . گذاشتتش کنار . میدونی چرا ؟ چون فرزانه نخوندش . چرا انقدر این برا من مهمه که تاثیرشو رو سریرا هم گذاشته ؟ بعد دیگه با "کل" هم مثل قبل نیستیم . خسته شدم ازش . از همه خسته شدم . میخوام فرار کنم برم یه جای دیگه . نه حالا خیلی دور . مثلا برم تبریز . کلا شهر های شمال و شمال غربی

    کلا آزاد . برم کُرد بشم

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    358

    هیوا هم اسم قشنگیه . یادم باشه به سریرا پیشنهادش بدم 

    سریرا داره یه داستان می نویسه . خیلی شیرین و خیلی دور از زبان رمان های معمولی . تا این لحظه رو (بهترین دوست مان البته) ، نلوی جان ، ثم ، کمند ، انو ، قرار بود فرزانه ولی احتمالا ریحانه ، نجمه شاید؟ این شاهکار ادبی را خوانده اند :)

    نرگس فکر کنم نخوانده . نرگس از همین تریبون اگه نخوندی بگو .

    بعد چرا سام پیپل انقدر خشک و جدی ان ؟ تو جدی ترین بحث ها هم باید یه لیل امنت آو شوخی باشه دیگه . چتونه؟

    پ.ن 3+5=8 :)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    357

    کاملا مستقلانه و شادمان .

    شلنگ تخته اندازان .

    ریمان در سنجش 25 فروردینان:|||

    خدایا

    اینه عدل علی؟

    اینه حکومت اسلامی ؟

    :))

    ایشالا روز اعلام نتایج کنکور به این وضع نیفتیم :|

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    356

    من گاهی اوقات حرفایی که به خودم میزنم دلمو میشکنه چه برسه بی مهری های تو

    + همین الان داشتم با نلو صحبت میکردم یه چیزی درباره خودم گفتم بعد دیدم عه چقد ناراحت شدم . خودم خودمو ناراحت کردم! عجیبه

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    355

    الان انقدر آرامش دارم که

    بابت دوستای خوبی که دارم شکر

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    354

    سحر و امیر . بعد از مدت ها بالاخره عقد کردن . عروسی هم تابستونه . چرا همه ی اطرافیانم دارن عروسی میکنن؟! مگه من چند سالمه؟! اخلاق سحر یکم تغییر کرده بود ولی تقریبا همونی مونده بود که قبل بود . هنوزم خیلی از کاراش رو نمی پسندم ولی الان بهتر میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم . دیشب داشت یه چیزی تعریف می کرد درباره ی مهربرون و اینا درست گوش نمیدادم فقط این تیکشو شنیدم که گفت مامان مادرشوهرم و امیر پشتم دراومده بودن . بعد فکر کردم چقدر خوبه که به جز امیر که وظیفشه پشتش باشه یکی دیگه تو خانواده ی جدید به فکرشه .

    الان که فردا صبحه یه حس خوب معلق بودن دارم . داشتم فکر میکردم که حالا اگه کسیم نباشه ازت طرفداری کنه نمیمیری . نه امیری باشه و نه هیچ کس دیگه ای . هنوزم روی همون عقیده ی خودم سفت و پابرجا وایسادم .

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    353

    یه امروز همه ی گندکاریاتو کنار بذار

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    352

    انقدر از خبر فوت حسین اپیکور ناراحت شدم . حالا من از گروهشون خوشم نمیومد . ولی چرا مرد:((

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

    351

    چه پست هایی که نوشته شد و پاک شد

    آخ که چه غمی

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ فروردين ۹۶

    350

    باید این سناریو های احمقانه که تو ذهنم دربارت می سازم رو کنترل کنم . به حدی پیشرفت کردن که . وقتی فکر تو از سرم بیفته قول میدم دیگه چشم و دل رو کنترل کنم .

    پ.ن واقعا به اینکه نماز کمک میکنه اعتقاد پیدا کردم . نه که اعتقاد به معجزش نداشته باشم . فکر میکردم حداقل واسه من یکی اتفاق نمیفته

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ فروردين ۹۶

    349

    وقتی میگم ازدواج کار احمقانه ایه نگو نه .

    میدونی چرا؟ به خاطر قصه ی عشق مسیح و لیلی .

    به قول جانان جان! غ ق پیگیری ترین

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۲۳ فروردين ۹۶

    مخصوص جانان جانم!

    این یک عدد پست مخصوص شما خانم

    آدم های زیادی از زندگی من رد شدند .

    اما تو همینجا توقف میکنی .

    با شیرین پلو بودنت نمیگذاری خیلی ارزش هایم را گم کنم

    کنارت حواسم سر جایش می آید که عه ارزش هات چی دختر

    پ.ن دگ ببین چقده برات ادبی فلان نوشتما:))

    تو از ارزش خودت برای من مطمئن باش

    پ.ن 2 لوس شد؟ :|

    اگه لوس شد دیگه وسط تست تحلیلی گفتم بیام بت بگم تو خودت لوس نخون

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    347

    یه وقتایی آدما حوصله ندارن ، قبول . ولی یه نفر خاص هست که میتونه حوصله رو بیاره سر جاش دیگه .

    حالا نه فقط عشق و فلان و این چرت و پرتا .

    پ.ن من باید یاد بگیرم که قرار نیست همه دوسم داشته باشن . و اگه یکی دوسم نداره به درک

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۲۲ فروردين ۹۶

    346

    انواع صداهایی که از شکنجه های روحی عمیق حاصل میشه

    الان تو سر من اون خبره

    رو صورتم ولی خبری نیستا

    پ.ن چس ناله نبود . فقط یه جمله ی خبری بود

    حجب وحیا خیلی چیز مهمیه که دختر از دست نده به نظر من

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶

    345

    بقیه هم مثل من عاشق اعدادن؟ شماره پستو نگاه کن:)

    روحی دوباره گرفتم:)

    دلیلی دیگر برای لبخند:)))

    من با اینکه میدونم با گوش دادن به run از hozier غم شیرینی منو فرامیگیره ، درد دارم گوش میدم؟

    بعد اینکه شماها چطور میتونید به فکر فالوراتون باشید؟!

    پ.ن من عاشق هشتگ به برکت گوشه ی چادر عمه ی سادات هستم .

    پ.ن 2 شماهم حس می کنید در سیر نوشتن این وبلاگ بزرگتر شدم؟

    پ.ن 3 این حس حسودی یه خار خیلی ریزیه که توی انگشت شستم فرو رفته . نمیدونم جلوی کیا باید عیانش کنم . مثلا اون دوستمون که خیلی بی تفاوت بود رو نباید اصلا به خودم اجازه میدادم فکرشم بکنم . ولی جلوی تو خوبم . میتونم اظهار بدارم:)

    در جهت پست نکردن زیاد من هی پ.ن میزنم . شما به بزرگی خودتون ببخشید .

    پ.ن 4 چقدر بزرگی کردن و بخشیدن خوبه . چقدر اینکه یه تیکه هایی که بهت میندازن و خیلی درد داره رو با خنده و زیر سیبیلی رد کنی خودت آرامش بیشتری داری . اینو از کسی می شنوین که یه مدت زده بود به سرش جانان

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶

    344

    من دیروز یه قضیه ای شنیدم که کاملا به کارما و دنیا دار مکافاته و هرچه کنی به خود کنی ایمان آوردم

    من یه دوستی دارم . شما فک کنید اسمش جمیله است . بعد این جمیله دهمه . خیلی ادعای شاخیش میشه . منم که ساده ! فک میکردم این واقعا خیلی از اوناست . یه بار باهاشون رفتم بیرون . مامانش رسما انقد بهش گیر داد که روسریتو بکش جلو و درست رفتار کن من اصلاح شدم:| بعد داشتم برای مامانم تعریف میکردم آره و این اصلا اینجوری که شما فکر میکنید نیست و اینا . من با این سن و هیکل تا حالا به اسم کلاس نپیچوندم از خونه با رقیه برم بیرون . دقت کنید با دوست صمیمیم . کسی که 8 ساله باهاش رفت و آمد خانوادگیم داریم . بعد این موجودیت به اسم کلاس با دوست پسرش میره بیرون . و نه هر دوست پسری بلکه پسری که تاحالا ندیده:| خوب حالا اینکه آخر یه روز میگیرن فلان اینا کار نداریم . حسرتم نمیخورم که چرا نرفتما میگم آدم به چه قیمتی باید مادرشو گول بزنه!

    بعد مامانم گلم فرمودند که مامانش قبل از ازدواج با باباش دوست بوده . اول اینکه چقد کیوت و اینا که با دوست پسرش عروسی کرده . دوم اینکه آخه مثلا 30 سال پیش؟! دوست پسر؟! گاااااااااااااد . بعد من گفتم اینکه انقد ایمان و اینا ؟! ولی خب دیگه اینگونه بوده

    پ.ن احترام مومن بیشتر و بالاتر از کعبه است

    پ.ن 2 خدایا مرا آن ده که آن به

    پ.ن 3 برگردم بهت ؟ ای خدای مهربون من

    پ.ن 4 این پ.ن 3 رو نباید خصوصی به خود خدا میگفتم؟

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶

    343

    بچه ها من نمی دونستم الله وسط پرچم قرمزه

    و اینگونه بود که صبا کور بود

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

    342

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • صبا
    • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

    341

    یکی از وقتایی که بهم ثابت شد تا عمیقا چیزی رو درک نکردید نباید راجع بهش صحبت کنید وقتی بود که دختر عمه ی باادب (جلوی ما) من در جواب مسخره بازیام گفت من چت گلم تو چته گلم !

    کاش بهش توضیح نداده بودم و میذاشتم در جهل مرکبش بمونه:))

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۹ فروردين ۹۶

    338

    زندگی که مثل کتابا نیست تهش همه به هم برسن

    خیلی وقتا رابطه ها تموم میشن

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶

    337

    بذار یه راز بمونه . . . :)

    پ.ن تا حالا انقد توعمرم از انجام ندادن کاری خوشحال نشده بودم . انو و نلو در جریانن:))

    پ.ن 2 البته ثم و بهنوش و رقی هم میدونن 😐

    فک کنم فقط خواجه حافظ شیراز خبر نداره

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۹۶

    336

    من انقد بچه بودم ادم پاکی بودم که

    یه بار میخواستیم با مهشاد و نیکتا فک کنم کلاس ریاضی بگیریم که برد رو یاد بگیریم . با خانم فروزنده

    بعد اونا نمیدونم چی شد نیومدن . یادم نیست

    وقتی رفتم خونه خانم فروزنده ازم پرسید اونا خودشون نیومدن یا تو گفتی نیان

    بعد من به خاطر اینکه ناراحت نشه و فک نکنه بچه ها نخواستنش گفتم من گفتم نیان

    الان که دارم بش فکر میکنم میگم سر اون بچه چه بلایی اومد؟:|

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • پنجشنبه ۱۷ فروردين ۹۶

    335

    اون موقع که داشتم زیر فشار عصبی له میشدم روی پای خودم وایسادم . خودم خودمو بغل کردم و بهش دلداری دادم . خودم خودمو آروم کردم

    اون وقت حالا که همه چی آرومه میخوای فقط به تو تکیه کنم ؟

    احمق من اصن به تو احتیاجی ندارم

    اون موقع که باید بغلم وایمیسادی نبودی . حالا اومدنت باید یه مقصد دیگه داشته باشه😐(حرکت دست جلوی بینی و هیس گفتن شکوری وار را انجام میدهد)

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۱۶ فروردين ۹۶

    334

    به دلایلی که هممون مطمئنم یه روز بش رسیدیم

    اصلا اصفهان رو جزو شهر های انتخابیم نمیزنم

    تماااااااااااااام

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶

    333

    آیا شماره ی پست را باید بوسید؟

    i mean c'mon . who can be as zhazzzab and f hot as zayn in the rain?😐

    i wrote a poem😂😂😂☝

    بارون میاد

    مشقامو کی تموم کنم لنتی؟ 😭

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶

    332

    آخ روحم

    دیشب که با جانان جان😂بحث بود که چی کنیم با خودمون و مردم

    یکهو یادم افتاد که

    عه

    ما که نمیتونیم کاری کنیم که

    همه چیو برای ظهور آماده کنیم؟

    بعدم اینکه وای که دارم بین دو مسیر که پیش رومه له میشم

    به یک آدم عاقل جهت راهنمایی کردن من و ثمین به شدت نیاز داریم

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۱۵ فروردين ۹۶

    331

    در باب مطلب 329 :

    شیپ میکنم دگ

    ولی به خودم ربط داره . اگر باهاتون در میون میذارم فقط میتونید نظرتونو بگید

    بعد اینکه امروز سیزده به در بود . با بابا بازی کردیم . مادرم بردیم . رفتیم پل غدیر . دقت کنید باغ غدیر نه . پل غدیر . بعدم رفتیم سپاهان شهر . من خیلی از سپاهان شهر خوشم میاد اقا . خیلی پت و پهنه خیابوناش . بعد اینکه مامان و فیز میگن دوسش ندارن روی من تاثیری نداره . یا اینکه میگن مثل شهر مرده هاس .

    جوج امروز رو من درست کردم :) . جانا بعدا میتونی پز زنتو پیش بقیه بدی که اره بلده جوج تنها درست کنه . البته انقد دود خوردم چش و چال برام نمونده سرمم داره از درد میمیره :|

    شت shit :))

    کس دیگم نبود . سبزم گره نزدم . فک و فامیلم با فامیلای زن عمو سامون بودن . منم از وقتی نشستیم تو ماشین تا وقتی پیاده شدیم داشتم اهنگارو میزدم جلو بلکه یکی خوب پیدا کنم . که البته نابود شدم اخرش دوتا هایده و یه دونه گوگوش پیدا کردم . داریوشم مامانم نذاشت گوش بدیم :))

    آخ سرم . یه پدر و دخترم اومده بودن خودشون دوتایی . فک کنم یکی دو ساعت نشستن رفتن . ولی خیلی باحال بودن .

  • ۲
    • صبا
    • يكشنبه ۱۳ فروردين ۹۶

    330

    از هزاران کامنتی که برام گذاشته میشه (!) یکی گفتن که فینگلیش ننویس

    چشم

    i am sooooo in the ziam mood rn .😭

    با این گاوی که دوست صمیمیم هست دعوام شد . ماده گاو برگرد به این خونه . این خونه بی تو زندونه .

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۲ فروردين ۹۶

    329

    آیا خیلی ضایعس که من با این سن زیام و لری شیپرم؟😐

    چون که زیجی خیلی نفرت انگیزه و زیام خیلی کیوته 😭

    پ.ن گرچکتن زیام خیلی کیوته

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • صبا
    • شنبه ۱۲ فروردين ۹۶

    328

    پ.ن اگه یه وقتی داشتیم صحبت می کردیم و من زل زدم توی چشماتون هیچ منظور خاصی ندارم . فقط دارم رو خودم کار میکنم و با بقیه تمرین میکنم که از چشمای یار نترسم😑

    یک حس وات د فاکیه که بیا و ببین

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • جمعه ۱۱ فروردين ۹۶

    327

    تا حالا از دایان تشکر نکرده بودم . دایان جان ممنون که اهنگات منو خیلی وقتا نجات داد

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • صبا
    • چهارشنبه ۹ فروردين ۹۶

    326

    دارم فک میکنم این گوشواره ها و النگوها و گردنبند مال من نیستن . من همون دختریم که حتی آرایشم نداره . مانتوهای ساده میپوشه و فکر تیپش نیست . همونی که روی ناخن های کوتاهش لاک تیره میزنه . نه چون فک میکنه شاخه . نه . فقط به خاطر اینکه خودش دوست داره . چرا تو نگاه اول هیشکی از من خوشش نمیاد ؟ نهال گفت پارسال یکی از دلایلی که از کلاسمون رفته من بودم . بش گفتم اخه لعنتی من تنها کسی بودم که با اینکه نمیشناختمت ازت دفاع کردم . وقتی رها میگفت چقد فضوله هی بر میگرده عقبو نگاه میکنه من بودم که ازت دفاع کردم . رقیه میگه دو ترم اولی که با گلی با من بودن ازم متنفر بوده . حتی وقتی تنها بودن ادای منو در میوردن . الان دوست صمیمیمه آره . نهالم بعد از یه هفته نمیتونست از من جدا بشه . فک میکنن من از این بچه خرخونای کلاسم که فقط میرم راپورت بچه ها رو تو دفتر میدم :| نمیدونم چرا واقعا ! جالبیش اینجاست که بعد از اینکه باهام اشنا میشن واقعا منو دوست دارن . هرچند که واسه بعضیاشون بعد یه مدت که منو زیاد میبینن خسته کننده میشم . که اینم ناراحتی نداره . چون خودمون میدونیم کیا هستن و دوتامون میدونیم که لیاقت ندارن نه؟هرچقدرم که من دوسشون داشته باشم . حالا نگرانی من چیه؟ اینکه میرم دانشگاه دوسال اول کسی منو دوست نداره . تازه باهام اشنا میشن از سال سوم منو دوست می دارند . این از بچه های سال خودم . سال بالایی ها که عمرا از من خوششون بیاد . ولی بازم یادآوری کنم که آیم ان ایندیپندنت ومن :) آی دنت کر ات آآآآآآآآآآآآآل . سو . شات د فاک آپ و کنکورو بده که بری تهران چون خودتم میدونی که دیگه نمیتونی اصفهان بمونی . دیگه دل کندم از این شهر . مثل الان که دل کندم از این خونه . باید برم دریم کچر که تو میدون جلفا رو دیدم برا اتاقم بگیرم . خیلی قشنگ بود . اتاق جدیدمو خودم انتخاب میکنم چه شکلی باشه . نمیخوام مثه الان بی حال و مرده باشه . دیگه از همه چی بدم میاد . یه تغییر بزرگ میخوام . تغییر بزرگ مثل چی ؟

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • صبا
    • سه شنبه ۸ فروردين ۹۶
    مدام. [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته
    آرشیو مطالب